خودنویس



سخنگوی ‎وزارت بهداشت در شبکه خبر می گوید که قیمت ‎دارو امسال "حداکثر ۹ درصد افزایش داشته است."

 این لیست قیمت واقعی چند شرکت بزرگ است. برخی داروها بیش از ۱۰۰ درصد گران شده اند. 

وی می گوید: به حول و قوه الهی "در سال ۹٨ هم حداکثر ۱۰ تا ۱۵ درصد افزایش قیمت" خواهیم داشت!
————
⭕️ می دانی با ارز تخصیصی ۴۲۰۰ تومانی برای واردات دارو چه ها وارد کرده اند؟ 
نخ پلی استر،‌ تردمیل، طعم دهنده غذایی و باتری قلمی،‌پنبه حلاجی نشده، ه کش و .
چی کار دارن میکنن؟!!



لیبرالها در دو‌ دهه گذشته بخش عمده فضای فکری و ذهنی طبقه متوسط را مصروف مسائل فرهنگی کردند. آنها موفق شدند مسائل فرهنگی را به مساله مرگ و زندگی طبقه متوسط جدید ایران تبدیل کنند. آنها از مسائل فرهنگی افساری ساختند و پایگاه ی شان را از طریق آن به اسارت و کنترل خود در آوردند.

 به همین علت، این جمله که رییسی اگر بیاید پیاده روها را نه مردانه میکند برای تغییر سرنوشت انتخابات و‌تسریع بسیج اجتماعی پایگاه رای لیبرالها کافی بود. لیبرالها تمرکز ی ایران انقلاب کرده و جنگ کرده را از سال هفتاد از روی مساله عدالت و فساد و اقتصاد به مساله دوچرخه سواری ن و ورزشگاه رفتن شان و کنسرت تقلیل دادند. اما این یک روی سکه است. 

آنها همدستانی قدرتمند داشتند. آنها هیچ وقت بدون متحجران و مرتجعین فرهنگی موفق نمیشدند ایران امام خمینی و شهیدان جنگ را به این شکل، ناعادلانه و ‌نابرابر و طبقاتی کنند و فاصله کاخ نشین و کوخ نشین را اینقدر زیاد کنند. آنها کمک گروه هایی را داشتند که هرگز و هرگز در مقابل فساد و رانتخواری و ایجاد ده-هزار فامیل اسلامی» و بازتولید طاغوت و اقازاده‌ها چیزی نگفتند ولی مقابل فلان فیلم مساله دار و فلان جوان با پوشش نامتناسب با سلیقه اقایان یا حجاب ن یا ورزشگاه رفتن شان و کنسرت ها بلافاصله کفن پوش شدند و اماده جهاد. 

این متحجران همدستان لیبرالها بوده و هستند و خواهند بود. آنها با لیبرالها پاسکاری میکنند و حواسهای مردم را از مسایل اصلی پرت میکنند. من دقیقا به همان دلیل که معتقدم کنسرت شکم ها را سیر نمیکند و فوتبال جام جهانی شکم ها را سیر نمیکند و شادی چند لحظه‌ای جوانان شکم مردم را سیر نمیکند، و مدافعان و مبارزان این مطالبات یا افسران جنگ نرم جناحی لیبرالها هستند یا ساده لوحان طبقه متوسط، به همان دلیل یقین دارم که مبارزان بهم زدن کنسرت و لغو مجوز و کفن پوشان هم یا افسران و سربازان جنگ نرم جناحی بوده و هستند یا فریب خوردگان ظاهربین. 


مخاطب این متن و تصویر زیبا را سه گروه می دانم:

اول :مسئولین بخصوص صاحبان حقوق های نجومی

دوم: خانواده هایی که به دلیل پاره ای مشکلات و سختی‌ها در معرض فرو پاشی اند

سوم:خودمان که یادمان بماند که برای انقلاب چه خون دل ها خورده شده .
حاج رجب محمدزاده، که در سال ۱۳۶۶ بر اثر اصابت ترکش خمپاره در جبهه صورت خود را از دست داد، در حالی به شهادت رسید که در "خانه اجاره ای" زندگی می کرد؛ پس از تحمل ۲۹ سال رنج در غذا خوردن، نفس کشیدن و از همه بدتر، در برقراری ارتباط با مردمی که برایشان به جبهه رفته بود و حالا از چهره اش می ترسیدند.


 قهرمان واقعی زندگی "بابارجب"، سرکار خانم شیوا (طوبی) زرندی همسر فداکار او بود که ۲۹ سال تمام با همین چهره زندگی کرد و تنهایش نگذاشت. 

بخش بزرگی از تاریخ جنگ، داستان "طوبی خانم" هاست که عمدتا، هنوز ناگفته مانده.» .



وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ

ﻭ ﻫﻨﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺷﻮﺩ ، ﺑﻪ ﺁﻥ ﻮﺵ ﻓﺮﺍ ﺩﻫﻴﺪ ﻭ ﺳﻜﻮﺕ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺭﺣﻤﺖ ﺷﻮﻳﺪ 

هیچ‌ نگوییم 

اینجا مردی سرگرم خداست

اینجا عبدی دلگرم مواعید خداست

اینجا این پیرمرد با همین بساط کوچکش و با آن رابطه الهی و نورانی اش ، تمام دنیا را تحقیر کرده است 

بگذار برخی به پول و ماشین و تجارتشان بنازند

گردونه دنیا می گردد و چه زیر و زِبَرها که در راهست 

به تعبیر امیر المومنین علی علیه السلام فقیر و غنی بعد از این دنیا معلوم خواهد شد

آن طرف معلوم می شود که دست کی خالیست.




دنیای علم موجود و فضای روشنفکری آیا توانسته بار انقلاب را به دوش بکشد؟

چقدر دانشگاه به مردم و مشکلاتشان نزدیک است؟

آیا واقعا انقلاب فرهنگی در دانشگاه ها رخ داده؟ اصلا دانشگاه امروز چقدر به جامعه نزدیک است؟

آیا دانشگاه اصلاح شده که مملکت اصلاح شود؟اصلا قبول دارید که اصلاح جامعه به اصلاح دانشگاه وابسته است؟




مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در ایالت اوهامای آمریکا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد.
مالکوم چهار سال بیشتر نداشت که با چشمان خود دید فرقه ای از سفیدپوستان آمریکا خانه او را آتش زدند و خانواده اش را آواره کردند. رهبرسیاهپوستان مبارز آمریکا، دوران کودکی را در فقر و یتیمی پشت سرگذاشت، او امیدوار بود که بتواند در نظام آموزشی آمریکا رتبه ای کسب کند و به شغل مورد علاقه اش یعنی وکالت برسد. 
مالکوم ایکس به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد. افرادی از گروه ملت مسلمان» که برجسته ترین آن ها عالیجاه محمد» بود. آنان از اسلام گفتند. اتحاد، برادری و برابری، سه اصل جدایی ناپذیر در دین اسلام بود و تبعیض نژادی در آن معنا نداشت. 
مالکوم ابتدا تحت تأثیر اندیشه‌های الیجا محمد» رهبر گروه ملت اسلام، به ضدیت کامل با سفیدپوستان دست زد. اما بعد از سفر به حج و شناخت دین مبین اسلام، به برابری کامل انسان‌ها معتقد شد. وی در پی بیدار کردن غرور خفته نژاد سیاه پوست ساکن آمریکا از طریق فعالیت‌های مدنی و اجتماعی بود.
مالکوم همچنین باوری به اندیشه مبارزه عاری از خشونت نداشت و معتقد بود اگر دولت مایل یا قادر به تأمین عدالت و امنیت برای سیاه‌پوستان نیست، آن‌ها می‌توانند با اعمال خشونت از خود محافظت کنند. پدر مالکوم ایکس توسط افراد گروه کوکلوس‌کلان کشته شد.

مالکوم ایکس، پس از بازگشت از مناسک حج، نام حاج ملک شبّاز» را برای خود برگزید. او با روحی پاک و صیقل داده به محل ست خود در آمریکا بازگشت و درصدد ایجاد تشکیلاتی گسترده برآمد تا به وسیله آن، مسلمانان جهان را با نژادهای گوناگون به همدلی و ظلم ستیزی فراخواند. 
مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و چون از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در ۳۹ سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله به زندگی پرفراز و نشیب او پایان دادند. مالکوم ایکس زمانی چشم از دنیا فروبست که چشم گشودن دختران دوقلویش را در این دنیا ندید. ولی آنها و نسل های ماندگار پس از آنها، آمدند تا راه نیمه تمام حاج ملک شبّاز را ادامه دهند.


این کتاب نماها یا کتاب های دکوری»که ظاهرا از چین وارد می شوند و از ام دی اف مرغوب ساخته شده اند و مشتری های پولدار زیادی هم دارند ، استعاره خوبی هستند برای نشان دادن فاجعه مدرک گرایی افراطی که این سال ها دامن خیلی از خانواده ها را گرفته. 

فرزندان نازنین خود را مثل گلادیاتور پرورش می دهیم برای اینکه بخاطر کنکور بجنگد و در این جنگ از جان مایه بگذارند و بر نعش اخلاق و آرامش و مهارت آموزی های خود بایستند و در عین حال با پرچم مدرکی ور شده ، قیافه آدم های پیروز را بگیرند.

آنان که نمی دانند کجا می خواهند بروند ، از هر راهی سر در می آورند.

خدایا حقیقت علم که نور است و تو باید به قلب ها بتابانی از ما دریغ مفرما.


تمدن ایرانی اسلامی ما پر از الگوست


لبریز از قهرمان است

سرشار از آدم های بزرگ در عرصه علم و کیاست و رزم و شجاعت و عشق و لطافت و هنر و ظرافت است.

وبا این همه نتوانسته ایم که این معادن طلا و نقره و این شمش های گرانقیمت را به انگشتر و گوشواره و النگو و دستبند و تبدیل کنیم و پشت ویترین ارائه های دلپذیر قرار دهیم و از آنها به قدر نیاز نسل جدید ، فیلم و انیمیشن بسازیم .
آنوقت مدل های جعلی و پر ضرر و البته جذاب از طریق فیلم و انیمیشن و کارتون و عروسک و بازی و آمده اند و تا ته ذهن و باور بچه‌ هایمان جاخوش کرده اند 
این درد صدالبته درمان دارد

اول باید حس خودباوری را تقویت کنیم
بعدا باید اندیشمندان غمگساری کنند و فضای فرهیختگی را همراه کنند
بعدش هنرمندان دست به کار تولید آثار هنری بشوند
آنگاه بازار و چرخه عرضه و فروش باید دسترسی ها را آسان کند
سپس همه با صبوری و امید و توکل منتظر جوانه زدن این بذرها شویم

ودر نهایت باغ باور های نسل جدیدمان ، آباد خواهد شد والا همین خزان خودباختگی و غریبگی با خویش و البته کم کم حتی عناد با فرهنگمان در راه خواهد بود.

از بچه ها پرسیده میشود که قهرمان تو کیست؟ و بچه طبعا جواب میدهد که مرد عنکبوتی و هزار شخصیت خارجی. از رستم و سهراب و آرش و تختی و دیگر قهرمانان بی اطلاع است؛ حتی اسمشان را هم نشنیده اند. کوتاهی بزرگی در حق کودکان شده که تاوانش را خودمان پس میدهیم. 

هنوز میتوان کاری کرد.


آموزش و پرورش تنگه أحد نزاع فرهنگی ماست . 

+ چرا بچه ها عموما از تحصیل احساس خوبی ندارند و خانواده ها هم غالبا از نتایج تحصیل فرزندانشان احساس بدی دارند؟!!
+ این همه هزینه برای آموزش و پرورش و این همه نتایج ناراضی کننده؟!!
+ بچه های ما خلاق، مسئولیت پذیرتر ، مودب تر ، متدین تر و متفکر –منهای استثناءات–بار نمی آیند. چرا؟!
مشکل کجاست ؟ 

 +شأن معلم قدر دانی نمی شود از ناحیه خودشان و دیگران؟
روش یاددهی و تکنولوژی آموزش ایراد دارد؟ 

نگاه دولتمردان تربیتی و عمیق نیست؟!! 
شخص وزیر –نوعا–و کادر رهبری وزارتخانه ، نگاه های ی و جناحی دارند؟!! 
خانواده ها نقش شان در مسیر رشد فرزندان ضعیف یا اشتباه است؟
همه این موارد با هم؟
یا موارد دیگری هم هست ؟

کاش یکبار تمام توان فکری و پشتیبانی های گوناگون کشور را صرف حل این مسئله می کردیم.

آموزش و پرورش تنگه أحد نزاع فرهنگی ماست ، آقایان این جا را رها نکنید. وقت جمع آوری غنیمت نیست
بچه هایمان تمام سرمایه آینده ما هستند.

با این همه ، گشایش دوباره مدارس و آغاز سال تحصیلی جدید را برای خانواده بزرگ آموزش و پرورش سرشار از موفقیت و رشد، آرزو می کنیم.


⭕️ جناب رئیسی! فلسفه وجود شما اجرای عدالت است ولاغیر!


20 اسفند 1397: حجت الاسلام رئیسی در مراسم تکریم و معارفه روسای قدیم و جدید قوه قضاییه:

همه اقدامات فرع بر امنیت است؛ اجرای عدالت و پیشرفت فرع بر امنیت است؛ لذا مسئله امنیت مسئله‌ای نیست که بشود نسبت به آن کوچکترین اغماضی کرد.


از صحبتهای رئیس جدید قوه قضائیه ممنونیم اما باید دید در مرحله عمل چه میشود؛ کوتاه سخن اینکه به صحبتهایمان دقت کنیم که هرچند تعارضی کوتاه با محورهای اصلی حاکمیت نداشته باشد؛ چرا که زیانش بسیار گزنده خواهد بود.


رهبر انقلاب (دیدار مسئولان دستگاه قضایی ۱۳۷۷/۰۴/۰۷):


➖ عدالت و عدل، مهمترین ارزش در جامعه است: بالعدل قامت السّموات والارض»؛ آسمان و زمین به عدالت وابسته است؛ نظام اجتماعی هم به عدالت وابسته است. اگر عدالت نباشد، هیچ چیز در جامعه نیست.


➖ عدالت که نباشد، امنیت هم در خدمت طبقه مرفّه و برخوردار و سوءاستفاده‌چی است. اگر عدالت نباشد، همه خیرات به یک طرف می‌رود. فلسفه وجود من و امثال من در این‌جا - که بنده یک طلبه هستم - این است که ما بتوانیم عدالت را اجرا کنیم ولاغیر.


+

متن سخنرانی رئیس قوه قضاییه


از آنجا که سلبریتی‌هایی مثل بانومینا و گورعمررنجی، هم خشک‌سالی و هم ترسالی را به شعار  مرگ بر آمریکا ربط می‌دهند و فی‌الواقع سوتی می‌دهند، در زیر جدول کامل عوارض هر شعار به تفکیک ارائه می‌شود؛


سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن؛ زله‌ی بیش از ۶ ریشتر
مرگ بر غارتگر بیت‌المال؛ سرریز شدن آب سدها
مرگ بر فرانسه؛ هجوم ریزگردها
مرگ بر اسرائیل؛ خشک‌شدن دریاچه‌ی ارومیه
مرگ بر ضد ولایت فقیه؛ ریختن بهمن در جاده‌چالوس
مرگ بر منافق؛ ریزش کوه در سایر محورهای مواصلاتی
لا اله الا الله؛ خشک‌سالی
به شرف لا اله الا الله؛ آتش‌سوزی
مرگ بر فتنه‌گر؛ تصادفات درون شهری
مرگ بر انگلیس؛ تصادفات فوتی در جاده‌های کشور
سلام بر شهیدان؛ افزایش ناگهانی آب رودخانه‌های شمال کشور
الله اکبر؛ سیلاب در جنوب کشور به جز شیراز
والله خیر حافظا؛ مخصوص سیل در شهر شیراز

 _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _  _

 هم  اشتباه می‌کند، هم عزیز جعفری و این در حالی است که بهترین کار برای حل بحران آق‌قلا این است که آق‌قلا را با استفاده از یک جک، حداقل ۲ متر بالا بیاوریم تا آب موجود در آق‌قلا تبدیل به قنات شود!

 ارزش کار که سفر خود به قشم را نیمه‌تمام گذاشت، از هجرت پیامبر از مکه به مدینه هم بالاتر بود!

 ، اتمامی بر این جمله است که همگان با آمدن نفر بعدی، می‌گویند؛ "خدا پدر آن قبلی را بیامرزد!" یعنی با استفاده از اهرم تقیه و تواضع چنان بلایی بر سر کشور آورده که حتی اگر یک شتر هم در سال ۱۴۰۰ رئیس‌جمهور شود، باز مردم نخواهند گفت که "صد رحمت به آن نفر قبلی"! 

 این مردم، تنها زمانی متوجه ابعاد پنهانی شخصیت می‌شوند که رئیس‌جمهور، زبانم لال بمیرد! اما چه فایده؟!

به قلم : ح‌سین ق‌دیانی




شهری است پر از دکتر و استاد و مهندس
در کار خود البته برند و همه شاخص

آن رانت نخواران بنامی که ندارند
یک جو به زخارف،به ذخایر هوس و حس

جمعی متنفّذ به تظاهر متنفّر
از غاصب و از قاسط و از مارق و ناکث!

آن گِل به در شغل خود از هول بگیران
از شدت خدمت همه مسئول و مؤسّس

دیر آمدگانی که رساندند به هر حال
خود را به رفاه از قِبَل هن‌هن و فس‌فس

از بر سر هر مائده،بی قاعده خوردن
شد فایده‌شان،خواب و خور و خِرخِر و خس‌خس

دریا همه شد ماهی و از آن همه ماهی
یک فلس ندادند به یک آدم مفلس

دریا که زمانی به خودش دیده، نهنگی
شرمنده شده عاقبت از حضرت یونس

دریا که اگر خسته کنارش بنشینید
از دور چنان‌اید که انگار دو مونس

دریا که بسی شاعر خوش ذوق،شد از آن
در مقطع اشعار به دریا متخلّص

از مفلس اگر زود گذشتیم، در این بیت
میگویم اگر چند به تکرار ز مفلس/

این آدم مفلس همه جا هست دمِ دست
یک شخص به عنوان نمونه خود مخلص

اسرار مگو را چه بگوییم، که امروز
هم نُقل محافل شده هم نَقل مجالس

چون نَقل مجالس شده گفتیم مجالس
می‌گفتم اگر بود به یک مجلس، مجلس

ما را چه شد آخر، به چه تدبیر رسیدیم
از شخص مدرّس به اتوبان مدرّس

بر وعده‌ی کامل که وفا نیست در این عصر
دیگر چه توقع کنی از وعده‌ی ناقص

هر جا بروی، کلکته،قم،یزد،بنارس
از شاخه نیفتد به زمین میوه‌ی نارس

این قاعده‌ی میوه‌ی نارس همه جا هست
در کشور جمهوری چین ، کشور تونس

پیمان بدی بود چه بهتر که شکستند
تا چند بمانیم بر این عهد موسوس

فرجامِ دل بنده شد از قصّه‌ی برجام
مانند خیاری که شود از وسط‌اش نص!

زر کردن مس پیشکش، از دولت مسئول
اعجاز همین بس که طلا را نکند مس

این شعر که بی شائبه شایسته‌‌ترین است
شاید! شود آویخته از سر در گینس


شعر از:  ناصر فیض


در جایی گفته شده بود که محققان سال‌ها سبک زندگی اهالی جزیره‌ی اوکیناوای ژاپن را که به داشتن طول عمر و سلامتی بالا معروف هستند زیر نظر گرفتند. آن‌ها می‌خواستند بدانند دلیل اینکه این مردم بدون رنج بردن از بیماری‌های جدی تا ۱۰۰ سالگی عمر می‌کنند چیست.

 محققان متوجه شدند بین این اهالی قانون Hara Hachi Bu حکمفرماست به این معنی که قبل از سیر شدن کامل دست از غذا بکش!

 البته بزرگان دینی ما نیز همیشه بر این اصل تاکید کرده‌اند. این کار باعث می‌شود که کالری زیاد و بی‌استفاده وارد بدن نشود و بدن از هر آن چه دریافت کرده است به بهترین نحو استفاده کند.همان رازی که اسلام بر آن تاکید کرده تا سلامتی مان تضمین شود.



یک سال و اندی از آخرین خاطره ای که مربوط به خدمتم بود و تو بلاگ نوشتم میگذره. اما خاطره زیاده ولی مجال نوشتن کم. حالا باز خواستم دوباره یه خاطره جمع و جور دیگه بنویسم.

آموزشی که بودیم یکی از بدبختی هاش واسه ما مرخصی وسط آموزشی بود. یعنی 40 روز گذشته بود و یک هفته بود که وعده مرخصی رفتن رو میدادن. خلاصه اینکه یه روز که مثل همیشه رفتیم برای نماز ظهر به جماعت موقع دعا گردان ما نخوندن( البته اصلا هماهنگ شده نبودا؛ کسی اصلا دل و دماغ نداشت از بس وعده سر خرمن دادن ) و فرمانده گردان هم خیلی حساس بود به این موضوع( به جورایی پای آبروش وسط بود ).

خلاصه اون فرمانده گردان اشاره کرد که بذارید نماز تموم بشه، بالاخره که از این جا میریم بیرون( یه جورایی قیافه اش میگفت: پوستت تون رو میکنم ) 

سرتون رو درد نیارم، ما رو برد تو میدان و با دمپایی اونم وسط برفا مدام بشین پاشو داد. ولی انصافا آخرش شیرین بود.

چون بعدش مرخصی رو بهمون دادن. هرچند واسه ما مرخصی ای نبود بیشتر شبیه بدو بایست تا خونه بود ولی بهرحال کاچی به از هیچی .




گاهی اوقات مشکلات و گرفتاری ها آدم رو کلافه میکنه، جوری که آدم با خودش فکر میکنه و حتی گاهی زمزمه میکنه که زندگی همینه. همین مسیریه که مجبوری بری. کاری ندارم که این عقیده درسته یا نه ولی زاویه دید فاضل رو دوست دارم. از اینکه از همین جمله به ظاهر نه چندان مثبت؛ بار معنایی عمیقی رو برداشت میکنه.گفتم شاید شما هم خوشتون بیاد. به نظرتون شاه بیت اش کجاست؟


یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی!

برگِرد خویش پیله‌تنیدن به صد امید
این رنج» دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار فروبسته ی حیات
آزاد یا اسیر همین است زندگی

چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن
لبخند» ناگزیر، همین است زندگی

دلخوش به جمع‌کردن یک مشت آرزو»
این شادی» حقیر همین است زندگی


با اشک» سر به خانه دلگیر غم» زدن
گاهی اگر چه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی

 

*  استاد فاضل نظری


روزگاری بر مردم خواهد آمد که از قرآن جز نشانی، و از اسلام جز نامی، باقی نخواهد ماند.مسجدهای آنان در آن روزگار آبادان، اما از هدایت ویران است. مسجدنشینان و سازندگان بناهای شکوهمند مساجد بدترین مردم زمین می باشند که کانون هر فتنه و جایگاه هر گونه خطاکاری اند، هرکس از فتنه برکنار است او را به فتنه بازگردانند و هرکس که از فتنه عقب مانده او را به فتنه ها کشانند.

(نهج البلاغه/ حکمت 369 )

شاید برای مردم آن روزگار این جملات عجیب باشد اما امروز دیگر به عینه میبینیم آنچه که بیش از 10 قرن قبل گفته شده بود از آینده خطرناک بناهایی که تبدیل به کانون فتنه شده اند به جای روشنگری و هدایت.

مسجد ایران مال در شب میلاد امام زمان با مداحی محمود کریمی و سخنرانی حجه الاسلام  صدیقی افتتاح می شود.

در روایتی از امام باقر داریم:


اذا قام القائم لم یَبقِ مسجدٌ عَلی الاَرضِ لَه شُرف الّا هَدَمها و جَعلهاجمّاء


هنگامی که امام زمان قیام می کند بر روی زمین ایشان هر مسجدی که به شکل کاخ­ها ساخته شده است خراب خواهد کرد» 

+

پروژه مسجد لاکچری ایران مال در تهران



گوانتانامو» نام استانی(ایالت) در جنوب شرقی کوبا است و مرکز این استان نیز گوانتانامو نام دارد. شهر گوانتانامو در سال ۱۷۹۷ و در منطقه مرتفعی با نام سانتا کاتالینا تأسیس شده است. واژه گوانتانامو به زبان تاینو به معنی سرزمین بین رودها» است. اهمیت ویژه این تنگه به سبب اتصال آبی میان اقیانوس آتلانتیک و دریای کارائیب و نقطه‌ مهمی برای اشراف و تسلط بر این مسیر است. به عبارت دیگر مسیر مستقیمی است که سواحل شرقی آمریکا را به کانال پاناما می‌رساند. بنا بر نقلی مشهور، بندر گوانتانامو اول‌بار توسط کریستف کلمب و در سال ۱۴۹۴ به نام Puerto Grande بندر بزرگ» نام‌گذاری شد. این بندر بعدها محل ورودهای متعدد موفق و ناکام از طرف اشغالگران انگلیسی، فرانسوی و آمریکایی شد.

موقعیت جغرافیایی گوانتانامو در کوبا

اشغال گوانتانامو توسط آمریکا

آمریکایی‌ها پس از معاهده پاریس و خروج رسمی اسپانیا از کوبا، قصد ترک این خلیج را نداشتند و عملاً به‌عنوان غرامت زحمتی که برای بیرون کردن اسپانیایی‌ها کشیدند(!) الحاقیه پلات» را در سال ۱۹۰۱ به کوبا تحمیل کردند.

در جنگ میان آمریکا و اسپانیا در سال ۱۸۹۸، آمریکایی‌ها بندر گوانتانامو را برای در امان ماندن از تندبادهای دریایی آب‌های آزاد در تابستان، برگزیدند و از آن تاریخ در آن‌جا ماندگار شدند.

در سال ۱۹۰۳ به امضای تئودور روزولت و توماس استرادا پالما، رؤسای جمهور وقت دو کشور آمریکا و کوبا، گوانتانامو در جنوب شرقی و همراه باهیا هوندا» در شمال کوبا با عنوان اجاره و به صورت رسمی در اختیار ایالات متحده قرار گرفت. باهیا هوندا ده سال بعد آزاد شد اما گوانتانامو کماکان در اختیار آمریکایی‌ها است. پایگاه دریایی گوانتانامو بر اساس قرارداد سال ۱۹۰۳ به مدت نامحدود به دولت آمریکا اجاره داده شده و تنها راه لغو آن قرارداد، توافق مشترک دو کشور در مورد لغو آن و یا تخلیه داوطلبانه آن پایگاه توسط آمریکا است.

پایگاه نظامی آمریکا در گوانتانامو – سال ۱۹۱۶

 

ناوگان دریایی آمریکا در خلیج گوانتانامو – سال ۱۹۲۷

تسلط آمریکا بر گوانتانامو حتی پس از انقلاب

پایگاه دریایی گوانتانامو بر اساس قرارداد سال ۱۹۰۳ بین آمریکا و توماس استرادا پالما اولین رئیس جمهور کوبا به مدت نامحدود به دولت آمریکا اجاره داده شد و همان طور که مورد اشاره قرار گرفت، تنها راه لغو این قرارداد توافق مشترک دو کشور در مورد لغو آن و یا تخلیه داوطلبانه آن پایگاه توسط آمریکا است. از انقلاب کوبا به بعد، این کشور از گرفتن مبلغ اجاره خودداری کرده و دولت آمریکا مبلغ مزبور را هر ساله به حساب مشخصی واریز کرده است. با این حال دولت کوبا با استناد به ماده ۵۲ کنوانسیون ۱۹۶۹ وین قرارداد مزبور را باطل شده می‌داند و درخواست اعاده اراضی پایگاه مزبور و تعطیل شدن آن را دارد. البته قابل ذکر است که مبلغ حدوداً چهار هزار دلاری قرارداد، از سال ۱۹۵۹ به بعد تنها یک بار از طرف کوبا پذیرفته‌شده که آن هم در ابتدای انقلاب کوبا و به گفته کاسترو ناشی از پریشانی اوضاع» بوده است!

تصویر هوایی از پایگاه نظامی آمریکا در گوانتانامو – ۱۹۹۴

زندان گوانتانامو

گوانتانامو از قرن ۲۱ بر سر زبان‌ها افتاد. پایگاه نظامی گوانتانامو از قرن بیستم چند بار برای ساماندهی پناه‌جویان هائیتی استفاده‌شده بود، اما طبق اعلام رسانه‌ها از سال ۲۰۰۲ و بعد از حمله آمریکا به افغانستان از این بازداشتگاه برای نگه‌داری و شکنجه کسانی که به زعم دونالد رامسفلد، وزیر دفاع وقت آمریکا، افراد خطرناک» نامیده می‌شوند، استفاده شد. مبنای راه‌اندازی ان نیز این بود که این زندان خارج از خاک ایالات متحده بوده، فلذا از دسترس قانون دور است و برای بازداشتی‌ها دیگر نیز به رعایت قوانین قضایی آمریکا نخواهد بود. از این رو در این زندان از قیودات معمولی که بر ضد شکنجه اعمال می‌شوند، خبری نیست!

منبع: dorantv.net


دانشگاه فردوسی مشهد طرحی ارائه کرده است که دانشجویان با پرداخت وجه های میلیونی میتوانند آزمایشگاه! پارک، سایت، راهرو، پلاک فی و. به نام خود در دانشگاه ثبت کنند.


روزگاری نام کلاس ها و اماکن دانشگاهی به نام اساتید بزرگ و شهیر دانشگاهی بود، اما امروز در عصر سرمایه داری همه چیز را می توان با پول خرید. ۵۰ میلیون بدهید و یک کلاس را برای ۵ سال به نام خود سند بزنید اینجا مشهد، دانشگاه فردوسی بیچاره.

حقیقتا نادر ابراهیمی راست میگفت که:* "انسان اگر در برابر سرمایه‌داری فردی قیام نکند به‌راستی و مسلما خود را در آستانه‌ی یک پایان فجیع قرار داده است. انسان اگر به‌قتل‌عام سرمایه‌داران نپردازد بچه‌ها را قتل‌عام کرده است، بچه‌های شیرخواره را. هیچ حرکتی، هیچ اختراعی، هیچ تحوّلی، اگر به حمایت از سرمایه‌داران باشد، حرکت و اختراع و تحوّل نیست بلکه پیشکش کردن یک مرگ زودرس پُر از زخم و درد است به‌انسانی که در موضع احمق و مظلوم» قرار گرفته است…


حقیقت این است که ماتحت عِلم، در همه جای دنیا زخم است. بشر تا به‌حال برای بهره‌گیری ناحق از سرمایه فقط دانش را آبستن کرده، و کاش که مسأله به ۹ ماه رودل کشیدن و یک زایمان تمام می‌شد. اما این‌طور نیست. 

سرمایه، ژتون‌فروشِ خانه‌ی علم است و سرمایه‌دار، صاحبخانه و حاکم و همه کاره‌ی علم. اگر کمی دیگر به‌داد این بچهٔ یتیم برسیم، این بخیه‌ناپذیرترین زخم از آغاز تا انجام حیات با او خواهد بود…"

* برشی از داستان "یک روز قبل از همیشه" اثر نادر ابراهیمی، ۱۳۵۸



با وجود اینکه درخت کهور آمریکایی یا کنوکارپوس مهاجم‌ترین درخت در اروپا شناخته می‌شود و چند سالی است در کشور‌های حوزه خلیج فارس مانند عمان، امارات همچنین مصر، کمپین ملی مبارزه با کهور آمریکایی توسط حکام آنها صادر شده اما متاسفانه حدود 90 درصد درختانی که برای مبارزه با ریزگردها در خوزستان کاشته می‌شود، کهور آمریکایی و پاکستانی است!

اما به راستی چرا ما با کاشت درختان کهور در ایران مخالفیم؟

1. ریشه‌های درخت کهور آمریکایی تا 80 متر عمودی و 30 متر افقی رشد می‌کند و این رشد عجیب، باعث می‌شود که اولاً هر نوع گیاه دیگری در رقابت برای رسیدن به آب‌های زیر‌سطحی ناکام مانده و خشک شود؛ 

ثانیا، رشد موزائیکی ریشه‌های این درخت مهاجم باعث محکم شدن زمین اطراف درختان کهور می‌شود لذا آب حاصل از باران نمی‌تواند در زمین فرو رود، از این رو، هر نوع بارش باعث راه افتادن سیلاب می‌شود.

2. کاشت این درختان در معابر عمومی به سیستم فاضلاب شهری نفوذ کرده و آسیب خواهد رساند.

3. کهور عامل بازگشت مالاریا به کشور؛ تحقیقات ١٣ محقق از ٦ کشور جهان نشان می‌دهد، گیاه کهور آمریکایی (Prosopis juliflora) جاذب پشه آنوفل است که این پشه ناقل مالاریا محسوب می‌شود.

4. این گیاه آلرژی‌زا و مسموم‌کننده در اروپا خطرناک‌ترین گیاه مهاجم شناخته می‌شود تا حدی که به گفته رئیس پیشین سازمان محیط زیست، در نخستین سال گرده‌افشانی درختان کهور در خوزستان 24 هزار نفر از شهروندان خوزستانی راهی بیمارستان شدند!

5. چانچه حیوانات از برگ‌های این درخت تغذیه کنند باعث سست شدن ماهیچه‌های آنها شده و در نهایت مرگ آنها را به دنبال دارد؛ با وجود این متاسفانه در سفر اربعین سال گذشته مشاهده کردم که امریکایی‌ها مسیر پیاده‌روی نجف به کربلا را به کاشت این درختان مهاجم و مسموم اختصاص داده‌اند!

زمانی که کشورهای مختلف جهان به تاسیس پارک‌های درختان میوه رو آورده‌اند اقبال مدیران کشور به کاشت درختان غیر‌مثمر و مهاجم غیرقابل فهم است.


سرانه پزشک در ایران ۱۱ به ازای هر ۱۰۰۰۰ نفر است.


این شاخص در کشورهای  پیشرو عموماً بین ۳۰ تا ۴۰ پزشک است.


⬅️ کمبود پزشک و دندانپزشک باعث به وجودآمدن انحصار در بازار خدمات درمانی شده است.


مقاضیان شرکت در کنکور تجربی طی ۷ سال ۵۰ درصد اما ظرفیت پذیرش پزشکی ۱۷ درصد رشد داشته اشت.

 

⬅️ از آنجایی که آموزش پزشکی به دست خود پزشکان در وزارت بهداشت صورت می‌گیرد، برخی از پزشکان با محدود کردن ظرفیت پذیرش رشته‌های پزشکی، هم در مقطع عمومی و هم تخصص، اجازه ورود افراد بیشتر به این رشته‌ها را نمی‌دهند.

 از بین 25 کشور آسیای میانه و غرب آسیا، ایران در جایگاه بیستم از نظر سرانه پزشک و پایینتر از کشورهایی همچون سوریه، تاجیکستان، قرقیزستان، ارمنستان، ازبکستان و حتی فلسطین قرار دارد. وضعیت ایران در مورد شاخص سرانه پزشکان متخصص به مراتب فاجعه بارتر است.سرانه دندانپزشک در کشورهای پیشرو بالای 60 به ازای صدهزار نفر است، این شاخص در ایران 33 است.

 کمبود پزشک در ایران منشأ بسیاری از مفاسد و ناکارامدی‌ها از جمله کاهش کیفیت خدمات درمانی و افزایش خطاهای پزشکی، قیمت بالا، صف طولانی انتظار برای دریافت خدمات، رفتار نامناسب برخی پزشکان با بیماران، زیرمیزی و همچنین توزیع نامتوازن پزشک در کشور و بی‌عدالتی در دسترسی به خدمات است. 

 به رغم سرانه بسیار پایین پزشک در ایران در مقایسه با کشورهایی همچون استرالیا، فرانسه، آلمان و انگلستان هم اکنون سرانه پذیرش دانشجوی پزشکی در ایران هم در مقایسه با این کشورها پایین‌تر است. جالب آنکه پذیرش رشته پزشکی از سال 78 تا 83 با توجیه اشباع بودن جامعه از پزشک روند کاهشی داشته است! سرانه مطلوب پزشکان کشور حداقل 30 به ازای هر 10000 نفر است. با ادامه روند فعلی پذیرش دانشجویان پزشکی، با فرض ثابت ماندن جمعیت کشور، رسیدن به وضعیت مطلوب بیش از 30 سال به طول می‌انجامد. با سه برابر کردن ظرفیت فعلی پذیرش و رساندن به 20000 نفر در سال، حداقل 12 سال تا رسیدن به هدف فاصله خواهد بود. ضمن اینکه در دهه های آینده جمعیت سالخورده کشور و به تبع آن نیاز به خدمات درمانی افزایش قابل توجهی خواهد داشت. از آنجایی که آموزش پزشکی برخلاف سایر رشته‌ها خارج از وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و به دست خود پزشکان در وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی صورت می‌گیرد، این قشر با محدود کردن ظرفیت پذیرش رشته‌های پزشکی، هم در مقطع عمومی و هم تخصص، برای حفظ بازار انحصاری، اجازه ورود افراد بیشتر به این رشته‌ها را نمی‌دهند. درصورتی که هم اکنون 65 درصد شرکت کنندگان کنکور سراسری از گروه آزمایشی علوم تجربی و متقاضی تحصیل در این رشته‌ها هستند. با توجه به اینکه اشتغال هر پزشک و دندانپزشک حداقل برای دو نفر دیگر اشتغال ایجاد می‌کند، با رفع انحصار از این دو رشته حداقل 500 هزار شغل جدید ایجاد می‌شود. 

⬛️ لینک کمپین: با مراجعه به لینک زیر از شکسته شدن بازار انحصاری خدمات پزشکی حمایت کنید


https://my.farsnews.com/c/8222






پهلوان مشهوری بود به نام حاج حسن رزاز؛ پهلوان دوران قاجار و پهلوی.
جالب ترین نکته پهلوان رزاز اینست که مجتهد بود تا آنجا که نقل است وقتی جمعی از تهران خدمت ایت الله بروجردی می رسند و از او سوال شرعی می پرسند، ایشان می پرسند "مگر سید حسن تهران نیست که اینجا آمدید".
رزاز یک فعال ی هم محسوب میشد تا انجا که وقتی مرحوم مدرس به ترور تهدید شد برای مراقبت از وی هیچگاه او را ترک نکرد. 
مشهورست هیچگاه پشت سیدحسن به خاک نرسید و هیچ حریفی نتوانست او را شکست دهد. نقل شیرینی از سبک مبارزه و قدرت نمائی او وجود دارد که گفته می شود کشتی هایش را با فنونی که از قبل اعلام می کرد پیروز می شد. 
از او اندرزی نقل شده است که جالب است: هر وقت حریف خود را از خود ناتوان تر دیدید، او را خفیف نکنید، راه و پهلو به او بدهید.»


یکی از اقدامات مردمی و میهنی پهلوان رزاز که در زمان خودش سر و صدای زیادی راه انداخت ماجرای درگیری‌اش با کالسکه‌چی سفارت روسیه بود. وقتی که اتباع دولت روسیه از هر مجازاتی در امان بودند. تقی اف» کالسکه‌چی سفارت روس، که بسیار تنومند و گردن کلفت بود هنگام حرکت با کالسکه، عابران را زیر ضربات تازیانه می‌گرفت .
چند روز بعد مردم پهلوان رزاز را می‌بینند که جلوی در سفارتخانه کشیک می‌دهد تا اینکه بالأخره سر و کله کالسکه‌چی پیدا می‌شود به محض خروج از سفارت، پهلوان رزاز دستان پرقدرتش را‌ بند می‌کند به پشت کالسکه و آن را از حرکت نگه می‌دارد. 
پهلوان رزاز تقی اف را بلند می کند و به زمین می زند و می‌گوید: به مولایم علی(ع) قسم اگر یکبار دیگر به ناموس مردم نگاه چپ کنی اگر مرغ هوا شده‌ باشی یا ماهی دریا گیرت می‌آورم و زنده زنده کبابت می‌کنم.
در قدیم ورزش پهلوانی همواره با سه اصل اعتقادی و فرهنگی همراه بوده است. "معنویت" و "مبارزه با ظلم" و "دستگیری از ضعفا" و به حق ، مرحوم سید حسن رزاز نمونه واقعی و مصداق حقیقی این سه شاخص بوده است.



موزه ملک. نقاشی اصلی از خورشید خانم در این موزه نگه داری می شود. 

بهانه ای شد سراغ این نام ماندگار رویم.



نورالدین پسر ایران حقا روایت شیرین و دلچسبی دارد؛ روایتی که گاه با لهجه ترکی درهم آمیخته و صفحات هشت ساله دفاع مقدس را روایت میکند. قصه ی جانباز 70 درصدی که تمام بدنش سوخته ، چشمش آسیب دیده و کلی ترکش در بدن دارد و بسیاری آسیب دیگر؛ ولی با این همه 77 ماه در جبهه حضور داشته که این خود سبب روایت خطی و کاملی شده است.

کتاب پس از روایت کوتاهی از کودکی و نوجوانی به داستان اعزام به جبهه یک پسر 15 ساله میپردازد. سپس داستان اعزام به جبهه غرب و جنوب و خطوط عملیاتی مختلف و البته عملیاتهای بدر؛ والفجر 8، کربلای 4 و. را بیان میکند. البته همان طور که در تقریظ رهبری هم بر این کتاب آمده یکی از مسائلی که خیلی پرداخته نشد نقش همسر نورالدین است؛ با این همه این کتاب تقریبا 700 صفحه ای آن قدر کشش و جاذبه دارد که مخاطب را با خود همراه کند. از روند درمان جانبازان ؛ اعزام شان به خارج پس از جنگ؛ و البته پس از جنگ نیز مینویسد.از رفتار مسئولان و مردم شهر؛ از خون دلهای رزمنده ها، مناجاتها و داغ دوستان و همرزمان شهیدشان.از کمبود امکانات و صد البته از سالهای آخر جنگ و جام زهر.

جهت تشویق بیشتر برای مطالعه این کتاب بخشهایی از آن را می آورم؛

1. در یکی از رزمهای شبانه وقتی در حال برگشت به سمت پادگان بودیم گفتند هرکس فشنگ دارد همینجا تیراندازی کند.همه خشاب شان را خالی کردند اما من به سرم زد فشنگ هایم را نگه دارم. وقتی به نزدیکی پادگان رسیدیم قرار شد به دشمن فرضی مستقر در پادگان حمله کنیم. شروع به حرکت کردیم و چند متر جلوتر به تله های انفجاری که از قبل کار گذاشته بودند برخوردیم. با تیربارچی ما را زیر آتش گرفته بودند. یکدفعه به سرم زد از سیمهای خاردار و تله های انفجاری بگذرم، از موانع گذشتم به تیربارچی رسیدم و با گلوله هایی که داشتم به طرفش تیراندازی کردم. بنده خدا خیلی ترسید. زود فریاد زدند: کافیه. برگردید.

بعد از پایان مانور گفتند یکی از نیروها نزدیک بود تیربارچی را بزند. خیلی سعی کردند آن یک نفر را پیدا کنند اما من اصلا به رویم نیاوردم! آن شب وقتی نتوانستند به نتیجه برسند ما را به خوابگاه هدایت کردند.اما برنامه در صبحگاه فردا ادامه داشت. بعد از صبحگاه پرسیدند: کی به تیربارچی تیراندازی کرده؟ کسی چیزی نگفت.من هم صدایم را درنیاوردم! 24 ساعت از غذا محروم شدیم و آن شب هم که از شبهای سرد زمستان بود ما را پا بیرون کشیدند انگار نه انگار که مسبب این زحمت های مضاعف هستم. سرانجام وقتی دیدند کسی چیزی نمی گوید از پیگیری ماجرا صرف نظر کردند.

-----------------------

2. من یک موتور پرشی هوندا* داشتم که گاهی به جبهه می آوردم. جواد بخت شکوهی( از همرزمان ) به من پیله کرد: وصیت کن بعد از شهادتت این موتور رو به من بدن. برای اینکه جواد دست بردارد گفتم: باباجان! این موتور خطرناکه. تا حالا چندین نفر رو کشته.باور کن اگه اسم تو هم رو این موتور باشه تو هم از بین میری! 

اما جواد از رو نمی رفت: تو چی کار داری به رفتن من!فقط وصیت کن که وقتی شهید شدی این موتور به من برسه.قضیه را برای جواد تعریف کردم و گفتم: امیر ( از دوستان و همرزمان ) به این موتور دستش را زده؛ خیلی از بچه های دیگه که حالا شهید شدن سوار این موتور شدن، حالا نوبت منه اگه این موتور رو به تو بدم تو حتما شهید میشی. اما جواد دست بردار نبود و پیله کرده بود که باید وصیت کنی موتورم به جواد برسد! بالاخره از رو رفتم! یک روز بچه ها دور هم جمع شدند تا وصیت نامه تنظیم کنند. جواد بود و رحیم و قادر و چند نفر دیگر.خودشان نوشتند که بعد از شهادت سید نورالدین عافی موتورش به جواد بخت شکوهی خواهد رسید. کار وصیت نامه که تمام شد رو کردم به جواد و گفتم: جواد! نمی خواستم اینو بهت بگم اما حالا در حضور بچه ها میگم که یه روز با همین موتور میام رو سنگ قبرت! این بچه ها شاهد باشن.

و روزی نه چندان دور رسید که من و حیدر با همین موتور رفتیم سر قبر جواد ! حیدر روی قبر جواد میزد که: جواد بلند شو! سید نورالدین با موتور اومده.


* موتوری که جواد خاطرخواهش شده بود برای اولین بار از سپاه به ابراهیم نمکی (از اقوام سید نورالدین ) داده شده بود. ابراهیم قبل از اینکه در خیبر اسیر شود موتور رو به حسن نمکی داده بود. حسن که شهید شد موتور به کریم رسید.کریم هم این موتور رو به برادر زنش که در سپاه بود داده بود. به کریم گفتم: میخوام این موتور دست من باشه. موتور کاوازکی ام رو به اضافه یک یا دوهزار تومان دادم و آن موتور رو گرفتم.





سنگ قبل اول از راست؛ پدر فرح پهلوی
سنگو برع کسی نفهمه.
سنگ قبر دوم عبدالعلی بدره ای. فرمانده گارد شاه. تاریخ مرگ را یک روز آوردن قبل پیروزی انقلاب تابلو نشه.
این آدم را ۲۳ بهمن اعدام انقلابی کردن.
سنگ قبر سوم روش نوشته حسن میرحضور. همون سرهنگ رحیمی ساواک است. اسمشو عوض کردن تا خراب کردن قبرش تکرار نشه.






    •  



    پاتوق یعنی چی؟ پاطوق تهران امروز کجاست؟ .
    ✅هر دورهمی را قدیم ها پاتوق نمی گفتند. پاتوق جایی بود که عده ای دور هم صمیمانه جمع می شدند تا مشکلی از مردم حل کنند. اما این اسم از کجا آمده است؟


    . پاتوق تشکیل شده است از پای و طوق. سالهای دور پهلوانان و لوطی های طهران طوقی داشتند علم مانند، که سر آن بجای پرچم، پشم و ابریشم بود. مردم پای این طوق، هم صحبت پهلوانان می شدند و خواسته های خود را مطرح می کردند و مشکلاتشان رفع می شد. بعدها این طوق به عنوان پیشقراول هیات های عزاداری بود.
    . اما امروز به هر دورهمی پاتوق می گویند. با این حال هنوز در تهران مکانی از جنس پاطوق قدیمی وجود دارد؛ "حسینیه اول مظلوم".


    . حسینیه اول مظلوم محل جمع شدن پهلوان های تهران است و در ایام خاص برنامه های متفاوت دارد. مثلا یک روز برای مرشدهای زورخانه های تهران است تا دورهم جمع شوند و مشکلات شان برطرف شود. 

    ✅اگر خواستید این جماعت پای طوق نشین را بیشتر بشناسید حتما سری به این حسینیه و موزه‌اش بزنید. پهلوانی نامی در تهران و ایران نیست که عکسش در دیوار موزه آویخته نباشد.



    لات و لوت های یک محله که همه جور گناه کرده بودن، تصمیم می گیرن یک تفریح جدید کنن و قرار می گذارن که یک رو ببرن خونه فساد.
    توی خیابان یک مسن رو می بینن و بهش می گن که دنبال عاقد اند و تقاضا می کنن که همراهشون بشه. بی خبر و خوشدل هم قبول می کنه. اما به محض اینکه وارد خانه می شه خانمی را می بینه با لباس ناجور و سر و آرایش غلیظ .
    داستان را متوجه می شه و می خواد برگرده که بزرگ لات ها می گه: اگر می خوای زنده بمونی امشب را با ما باش. بالای مجلس بشین و مارا تماشا کن.

    پیرمرد رو بر صندلی می شونن و اشرار هم دور تا دور کف می زنن و شعر می خونن. خانوم رقاص هم تنبک ن و عشوه کنان نزدیک پیرمرد میشه و این شعر رو زمزمه می کنه : گر تو نمی پسندی تغییر ده قضا را. و همین مصرع را هی تکرار می کنه و به قصد جسارت نزدیک تر میشه.
    .
    پیرمرد که دیگه تاب نمیاره از جا بلند میشه و دستاشو بلند می کنه و عباشو ت میده و محکم و پرقدرت فریاد می زنه: .تغییر دادم
    .
    و چند لحظه سکوت بهت آلود.
    .
    همه به زانو می افتند. رو به قبله سجده می کنند و عذرخواهی و گریه. اما خوشدل که این صحنه رو می بینه مورد تفقدشون قرار میده و تک تک شون رو نصیحت می کنه و توبه می ده

    آن هم کسی نیست جز علامه برجسته و عارف وارسته حضرت آیت الله حاج شیخ محمد بید آبادی رضوان الله تعالی

    عزیز خوش ذوقی می گفت این قصه را که برای اولین بار شنیدم در دلم گفتم: خدایا همه این ماجرا یک طرف؛ اما این لات و لوت ها اون روز چه کار خیر و با برکتی انجام داده بودن که قسمت شون دم مسیحایی این عارف شد و سرنوشت شون توبه شد و پاکی
    .



    یه روز یه نفر میاد خدمت حاج شیخ رجبعلی خیاط و درخواست یک دست کت و شلوار پسرانه می کند. 
    مرحوم شیخ می فرمایند: چه اندازه باشه، پسرت ریزه یا درشته؟
    خریدار میگه معمولیه. 

    همون وقت پسر بچه ای با همون خصوصیات جسمی داشته از اونجا رد میشده خریدار از اون پسرک میخواد که بیاد و اون کت و شلوار را تنش کنه تا سایز بزنه. بعد از اینکه پسر بچه لباس تنش می کنه، خریدار میگه خوبه درش بیار.
    پسرک به خیال اینکه کت و شلوار مال خودشه یه دفعه حالت پژمردگی و غم بهش دست میده و آهی می کشه.
    مرحوم شیخ رجبعلی تا حال طفل رو میبینه میزنه به پشت اون و میگه: برو کت و شلوار مال خودته.
     از اون به بعد پرده ها برای حاج شیخ کنار رفت به خاطر یک احسان بجا و قربه الی الله به درجاتی رسید.

    در میخانه که باز است چرا حافظ گفت:
    "دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند."
     

     ✔️همیشه‌دوزانو می‌نشستند.

    ✔️پدر هیچ‌وقت به پشتی تکیه نمی‌کردند و همیشه کمی ‌دور از پشتی می‌نشستند.
    ✔️ممکن نبود با کسی دست بدهند و دستشان را زودتر از دست او بکشند.
    ✔️خیلی آرامش داشتند.
    ✔️هنگام صحبت خنده بر لب داشتند. 

    ✔️شیخ با بچه‌ها با زبانی نرم و مهربان صحبت می‌کردند.

    ✔️یکبار شخصی سفارشی برای پدرم آورد. شیخ اندازه گرفت و گفت 2روز کار می‌برد و اجرت آن 30تومان می‌شود ولی وقتی آن شخص برای گرفتن سفارش مراجعه کرد شیخ 10 تومان به او برگرداند و گفت: فکر می‌کردم به اندازه 30تومان زحمت دارد اما یک روز بیشتر کار نبرد و همین 20 تومان کافی است.» 

    ✔️یک جمله معروف داشتند: هر سوزنی که برای غیر‌خدا زدم آخر به دست خودم رفت.»
    ✔️در خانه ما ده‌ها بچه یتیم بزرگ شدند و به ثمر رسیدند. همیشه چندین بچه در حیاط خانه ما بازی می‌کردند. طوری که بعضی از همسایه‌ها بالاخره متوجه نشدند که کدام یک از آنها از خانواده ما نیستند یا بچه یتیم هستند.
    ✔️برای بچه‌های یتیم‌ کت و شلوار نو دوختند. اما هیچ‌وقت این کار را برای من که پسر ایشان بودم انجام ندادند.
    ✔️یک بار آیت‌الله ‌شاه‌آبادی نزد شیخ آمده و گفته بود: کار ما تربیت ون است اما شیخ آدم می‌سازد.»
    ✔️پدرم یک شب مرا از خواب بیدار کردند، 2 گونی برنج از خانه برداشتیم و بیرون رفتیم. بردیم خانه پولدارترین فرد محله مان. صبح آن روز پدر مرا صدا زدند و گفتند: محمود برو یک چارک برنج نیمدانه و 2 ریال هم روغن دنبه بگیر بده به مادرت تا برای ظهر دم پختک درست کند.» آن موقع این رفتار پدر برایم سنگین و نامفهوم بود. متوجه نمی‌شدم چرا برنجی را که در منزل داریم به پولدارترین فرد محله می‌دهد و خودمان برای ناهار باید برنج نیمدانه بخریم؟! بعدها فهمیدم آن بنده خدا ورشکسته شده بود و روز جمعه مهمانی مفصلی در خانه داشت.


    ♦️رجبعلی نکوگویان» مشهور به شیخ رجبعلی خیاط» 132سال قبل در شهر تهران به دنیا آمد. از دوران کودکی‌ شیخ اطلاعات زیادی در دست نیست جز اینکه روایت شده است مادرش در زمان بارداری او، یک روز که می‌خواست از غذایی که پدرش به خانه آورده بود بخورد، فرزند در شکمش پا کوبیده و او احساس کرده که نباید آن غذا را بخورد و بعد فهمیده که غذاها حلال نیست.


    همکار خبرنگارم دلخور بود. سوژه اش نتوانسته بود توجهم را جلب کند. گفتم مختاری ولی کلیشه است. گفت دستگیری یک کودک جذاب نیست؟ گفتم ازین خبرها زیادست. گفت کودک است. گفتم فرقی نمی کند. گفت کودک کارست. گفتم دیگه بدتر. کودک کارست و احتمالن گشنگی و یا فشار صاحب کار باعث شده دستش به کجی رود. گذشتیم. اما سوژه ادامه داشت. ماجرا از وقتی شنیدنی شد که متوجه شدیم قصه این ی قصه دیگری است. 
    چند کودک کار را به جرم ی گرفته بودند. باید تقاص می دادند. باید جبران می کردند و باقی ماجرا. اما این های کوچک، روایت دیگری برایمان داشتند.
    ماه محرم بود؛ چند کودک کار تصمیم می گیرند در محله دروازه غار تهران تعزیه برگزار کنند و برای تعزیه لباس می خواستند. دستشان به جائی بند نبود و جیبشان هم خالی. اما از حال و هوای محرم نمی شد گذشت. این شد که تصمیم گرفتند لباس تعزیه را از راه ی تهیه کنند و هرطور شده تعزیه را برپا کنند. 
    تلخ و شیرین قصه را تصویر کردیم تا اینکه هفته بعدش یک راننده تاکسی تماس گرفت و گفت که گزارش را خوانده است و می خواهد کمک کند. گفتم چه کمکی؟ گفت من تعزیه گردانم و می خواهم برای این بچه ها کلاس بگذارم. خیر دیگری هم لباس تهیه کرد و باقی ماجرا. چند روز پیش دوستی که در جریان آنروزها بود، تماس گرفت و گفت جمع دیگری از کودکان کار دوست دارند تعزیه برپاکنند. بانی لباس و تجهیزات هم داریم. آقای راننده را صدا می کنید؟

    گرد و غباری که رسیده به شهر ما
    بذل مودت ست که آید ز کربلا

     

    + به روایت: محسن مهدیان


    شاید اسم مصطفی دیوونه را شنیده باشید. لات داش مشدی و پهلوان بازار پاچنار که با همه خلاف کاری هاش اما حرمت سادات و فقرا را داشت. تا اینکه گذشت و گذشت و راهش به کربلا رسید و شیفته جوانمردی و مرام شهدای کربلا شد. و حالا همه مصطفی دیوونه» را با عشق به امام حسین(ع) و دیوونه سیدالشهدا می‌شناسند. 
      بسیاری از مداح های بنام تهران مثل شاه حسین بهاری و وعاظی چون مرحوم کافی در هیات او نامدار شدند. وی خاطره‌ای خواندنی هم از منبر رفتن حاج مصطفی می گوید: یکبار قرار بود آقای شیخ محمود فاضل کاشانی به منبر برود اما ایشان هنوز نرسیده بود. یکی از حاضران که از خالی بودن منبر راضی نبود به صاحبخانه گفت: ‌حاج آقا مصطفی امروز خودتان ما را به فیض برسانید. زمزمه‌ای حاکی از رضایت از میان جمع برخاست ولی با لب گزیدن حاج مصطفی فروکش کرد. لحظه‌ها می‌گذشت اما خبری از واعظ نشد تا اینکه مصطفی به آرامی ولی از روی کراهت برخاست که با ذکر صلوات جماعت همراه شد. او به سوی منبر رفت و روی پله اول نشست. او با سری افکنده قدری گریست و گفت: ‌چه بگویم؟ بگذارید از خودم بگویم. تمام شما مردمی که اینجا نشسته‌اید از صد پله پدرسوختگی حداکثر 10 پله را رفته‌اید. مردم بدانید که من تمام صد پله پدرسوختگی را رفته‌ام ولی پیشانی‌ام خورد به سنگ و آقایم حسین(ع) دستم را گرفت. ‌ای مردم! ‌ای جوانمردان! دنیا می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). آخرت می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). پول می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). دین می‌خواهید؛ آقایم حسین(ع). هیچ نامی زیباتر از نام آقایم حسین(ع) نیست. هیچ یادی دلپذیرتر از یاد آقایم حسین(ع) نیست. مصیبت می‌بینید یاد آقایم حسین(ع) بیفتید. ناملایمی بر شما وارد می‌شود یاد آقایم حسین(ع) باشید و.» جملات و عبارات حاج مصطفی به میانه رسیده بود که صدای گریه جمعیت بلند شد و همه اشک می‌ریختند. صحبت‌های او آنقدر از سر اخلاص بود که جماعت مشتاق را در خلسه‌ای عطرآگین غرق کرد. در آن وضع هیچ‌کس متوجه ورود واعظ نشد. بالاخره حاج مصطفی متوجه حضور آقای فاضل شد و با شرمندگی و در حالی که صورتش غرق اشک بود از روی پله منبر بلند شد. آقای فاضل کاشانی بالا رفت ولی نتوانست صحبت کند. فقط روضه خواند و گفت: ‌هرچه می‌خواستم بگویم حاج آقا مصطفی گفت.»


     علم و علم کشی بی اصل و نسب نیست. بی حکمت نیست. اینجا نیز حقایقی نهفته است.
    هرکدام از این اجزا نشانی است از فرهنگ عاشورایی مردم.
    تیغه ها نماد حق طلبی شیعه است که هیچگاه در نیام هم نخواهد بود.
    تعداد تیغه ها 5 تن و 12 امام و 14 معصوم است. تیغه وسط نیز الله است که تعادل علم را حفظ می کند. بیشتر هم نمی سازند. بودند اهل هنری که سفارش بیش از 15 تیغه نمی پذیرفتند. 
    علم طوق دار و تک تیغ هم هرجا برود اولی بر احترام است. 
    روی تیغه ها زیارت عاشورا و یا اشعار محتشم است.
    شیر در علم نشان قدرت است و شجاعت؛امیرالمومنین. اسدالله الغالب.
    برخی نیز معتقدند به ماجرای آمدن شیر بعد از شهادت سیدالشهدا در کربلا اشاره دارد.
    آهو نماد "ضامن آهو" است. نماد امام رضا. اشاره به ضمانت و رحمت و مغفرت سیدالشهدا در کربلا دارد. هم داستان حضرت حر و هم نصیحت به شمر ملعون.
    زنگوله، زنگ حیدری است که وقتی وارد زورخانه هم می شوید به صدا در میاید. برخی هم آنرا مرتبط به ماجرای ساکت شدن زنگوله های شتران در ابتدای خطبه حضرت زینب در شام می دانند.
    طاووس نماد امام زمان علیه السلام است .المهدی طاووس اهل الجنة
    شتر نشانه اسارت اهل بیت است. برخی هم آنرا اشاره به حدیث پیامبر در معراج می دانند که فرمود دیدم کاروان بی پایانی از شترها حرکت می کردند که حامل فضائل امیرالمومنین بودند.
    "مرغ رخ" در کنار علم استفاده می شود و ترکیب پرنده و صورت انسان است و نماد محافظ علم. برخی می گویند همان براق است که در شب معراج مرکوب پیامبر اکرم بوده است.
    هدهد نشانه سفیری و پیام بری عاشورا است. 
    سر اژدها نیز نشان نفس سرکش است و هم اشاره به داستان لشکر جنیان در کربلا برای کمک به امام حسین دارد و نپذیرفتن این نصرت از سوی ایشان.
    خروس اذان گو، نماد غیرت است.
    کبوتر هم نشانه آزادگی و شهادت است. 
    شمع و فانوس نماد قداست و پاکی است.
    گفتنی است علم را پهلوانان خوشنام شهر حمل می کردند.
    کمتر سنت ماندگاری است از قدیمی های ما، که بدون رمز و راز و اسرار باشد.

    +

    پیغام خون :تمام قد در مقابل انحراف انقلاب



    چهارپایه خوانی سنت قدیمی و زیبایی است که هنوز برخی هیات های قدیمی پایبند آنند. اما چهارپایه مقابل تیمچه حاجب الدوله داستان زیبایی دارد. اکثر قدیمی ها و پیرغلامان سیدالشهدا بالای این چهارپایه شعر خوانی کرده اند. از مرحوم حاج اکبرناظم تا حاج احمددلجو و شاه حسین بهاری و حاج احمدصالح و سیدعباس زریباف و حاج محمد علی اسلامی و غیره. 
    پای این چهارپایه نیز خیلی ها بودند. این چهارپایه همه خوبان بازار را به خود دیده و اهل بازار ارادت خاصی به این چهارپایه دارند. از روزهایی که به خاطر همین چهارپایه خوانی مردم خاک تیمچه را از باب تبرک و تیمم با خود می بردند حدود یک قرن گذشته است.
    داستان معروف حاج اکبر ناظم نیز روی همین چهارپایه اتفاق افتاد.

     وقتی به حاج اکبر خبر دادند دخترت در بستر بیماری به رحمت خدا رفت و حاج اکبر با همان سوز و گداز مجلس خود را اداره کرد و به اطرافیان گفت: خبر را پخش نکنید. مجلس عزاداری سیدالشهدا را باید با کمال احترام برگزار کرد. بعد از تمام شدن مجلس به کارهای فرزندم می رسم.» 

    بعد هم سر به زیر انداخت و زیر لب خطاب به ساقی کربلا، حضرت ابالفضل علیه السلام عرض کرد: "آقا! از اکبر ناظم، نوحه خواندن برمی آید و از شما مرده زنده کردن." بعد هم بالای چهارپایه رفت و شروع کرد به نوحه خواندن:
    ای ساقی لب تشنگان.
    آنچان سوزی در نوحه اش بود که دل همه را به لرزه درآورد. پس از پایان مجلس به خانه می رود و در کمال ناباوری می بیند فرزندش به استقبالش آمده و می گوید: یک آقایی آمد و به من گفت: به پدرت بگو مجلس ما را تعطیل نکردی ماهم از خدا خواستیم عمر فرزندت را تعطیل نکند" 
    بعدها هربار که درباره ماجرای آن شب از حاج اکبر ناظم می پرسیدند، جواب میداد: 

    تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن 
    که خواجه خود روش بنده پروری داند


    دختر حاج اکبر ناظم هنوز زنده است.

    + پیغام خون (عاقبت عافیت طلبی )


    ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺷَﺒِﻴﺐٍ ﺇِﻥْ ﺑَﻜَﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﺣَﺘﻰ ﺗَﺼِﻴﺮَ ﺩُﻣُﻮﻋُﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﺧَﺪﻳْﻚَ ﻏَﻔَﺮَ ﺍﻟﻠﻪُ ﻟَﻚَ ﻛُﻞ ﺫَﻧْﺐٍ ﺃَﺫْﻧَﺒْﺘَﻪُ ﺻَﻐِﻴﺮﺍً ﻛَﺎﻥَ ﺃَﻭْ ﻛَﺒِﻴﺮﺍً ﻗَﻠِﻴﻠًﺎ ﻛَﺎﻥَ ﺃَﻭْ ﻛَﺜِﻴﺮﺍً ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺷَﺒِﻴﺐٍ ﺇِﻥْ ﺳَﺮﻙَ ﺃَﻥْ ﺗَﻠْﻘَﻰ ﺍﻟﻠﻪَ ﻋَﺰﻭَﺟَﻞ ﻭَ ﻟَﺎ ﺫَﻧْﺐَ ﻋَﻠَﻴْﻚَ ﻓَﺰُﺭِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦَ ﻉ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺷَﺒِﻴﺐٍ ﺇِﻥْ ﺳَﺮﻙَ ﺃَﻥْ ﺗَﺴْﻜُﻦَ ﺍﻟْﻐُﺮَﻑَ ﺍﻟْﻤَﺒْﻨِﻴﺔَ ﻓِﻲ ﺍﻟْﺠَﻨﺔِ ﻣَﻊَ ﺍﻟﻨﺒِﻲ ﺹ ﻓَﺎﻟْﻌَﻦْ ﻗَﺘَﻠَﺔَ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻳَﺎ ﺍﺑْﻦَ ﺷَﺒِﻴﺐٍ ﺇِﻥْ ﺳَﺮﻙَ ﺃَﻥْ ﻳَﻜُﻮﻥَ ﻟَﻚَ ﻣِﻦَ ﺍﻟﺜﻮَﺍﺏِ ﻣِﺜْﻞَ ﻣَﺎ ﻟِﻤَﻦِ ﺍﺳْﺘُﺸْﻬِﺪَ ﻣَﻊَ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻓَﻘُﻞْ ﻣَﺘَﻰ ﻣَﺎ ﺫَﻛَﺮْﺗَﻪُ- ﻳﺎ ﻟَﻴْﺘَﻨِﻲ ﻛُﻨْﺖُ ﻣَﻌَﻬُﻢْ ﻓَﺄَﻓُﻮﺯَ ﻓَﻮْﺯﺍً ﻋَﻈِﻴﻤﺎً .


    ابن شبیب، اگر برای حسین علیه السلام گریه کردی آن­قدر که اشک­هایت بر گونه­ات جاری شد، خداوند تمام گناهانی که مرتکب شده ­ای، کوچک یا بزرگ، کم یا زیاد، را می ­آمرزد.
    ابن شبیب، اگر شادمانی تو در این است که خداوند، عزوجل، را ملاقات کنی در حالی که هیچ گناهی نداری، حسین علیه السلام را زیارت کن.
    ابن شبیب، اگر شادمانی تو در این است که در اتاق­های ساخته شده در بهشت با پیامبر و آل او، صلی الله علیهم، ساکن شوی، قاتلین حسین علیه السلام را لعن کن.
    ابن شبیب، اگر شادمانی تو در این است که ثوابی برای تو باشد مانند ثوابی کسی که با حسین علیه السلام شهید شده است، وقتی او را یاد کردی بگو:

    یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِیماً» (ای کاش با ایشان بودم و به رستگاری بزرگی می­رسیدم).

    • انسان بدون عبادت، مانند درخت است بدون آب, دارای باطنی پژمرده و نزار. و انسان بدون عدالت ، مانند درخت است بدون میوه, دارای باطنی آشفته و بیقرار.
      ترکیب عبادت و عدالت, که پیام عاشورا است, همان نقطه اوج تحقق الهیت انسانی و انسانیت الهی است. و جز این انسانیت ,انسانیتی وجود ندارد بلکه صورتهایی است فاقد معنی و اشباحی است فاقد ارواح.

    • بحارالانوار الجامعه لدرر اخبار الایمه الاطهار علیهم السلام

    سماوری که به بزم حسین می جوشد
    بخار رحمت آن جرم خلق می پوشد
    ز کوثر و تسنیم و سلسبیل کم گوی 
    بگو حکایت مستی که چای می نوشد

     

    + پیغام خون ( گریه مخدر یا گریه انسان ساز)

     


    ✅فجایع کربلا از هفتم محرم و با بستن آب، در کربلا آغاز می شود که مجموعه جنایاتی فراتر از جنگ است؛ قتل طفل شیرخوار، آتش زدن خیمه ها، به اسارت بردن ن و کودکان، قطع سرها و تاختن بر بدن شهدا و بسیاری از جنایات دیگر رخ داد.

    ✅سوال این است آیا این جنایات در مرکزی تصمیم گرفته شده بود؟ آیا اختیار آن به فرماندهان تفویض شده بود یا توسط سرداران خودسر گرفته و اجرا شده است؟ تصمیم اول درباره جنگ و تصمیمات بعد در مورد جنایات توسط چه کسانی گرفته شده است؟

    ✅سه مرکز فرماندهی وجود دارد: 
    مرکز فرماندهی اول در شام و به فرماندهی یزید
    مرکز فرماندهی دوم در کوفه و به فرماندهی ابن زیاد
    مرکز فرماندهی سوم در کربلا به فرماندهی عمرسعد

    ✅آیا غیر از این سه مرکز، تصمیمات توسط افراد و فرماندهان دیگری نیز گرفته شده است؟

    ✅در نظامهای استبدادی،  مشکل تشتت و پراکندگی در مراکز تصمیم گیری و تصمیم سازی مشکل وجود دارد در حالیکه در سپاه امام حسین، هماهنگی و کنترل و نظارت کامل وجود دارد و همه چیز با مسئولیت امام حسین جریان دارد. 

    ✅ابتدای صبح عاشورا، امام برای بازدید به پشت خیمه ها رفتند و دیدند شمر به خیمه ها نزدیک شده و اصحاب خواستند با تیری او را هدف قرار دهند که اباعبدالله اجازه ندادند و فرمودند ما شروع به جنگ نمی کنیم. 

    ✅همه اقدامات سپاه امام با اجازه حضرت بود اما در سپاه مقابل چنین چیزی نیست. 

    ✅چه کسی دستور تیراندازی به شیرخوار امام را داد؟ نه یزید، نه ابن زیاد و نه عمر سعد. 

    ✅حرمله خودسرانه این کار را انجام داد
    یزید گاهی اقدامات عاشورا را تایید و گاهی تقبیح می کند. 

    ✅بطور کلی در نظامهای استبدادی تا زمانی که وضعیت خوب است، همه اقدامات مورد تایید است و وقتی که با چالش و مشکل مواجه می شود، مسئولیت پذیری در لایه های بالا وجود ندارد.

    ✅این رویه در لایه های فرماندهان میانی و عملیاتی وجود دارد که نمونه آن بسربن ارطات است که توسط معاویه برای قتل و غارت نواحی تحت حکومت امیرالمومنین اعزام می شود، در یکی از ماموریتها برای کشتن حاکم حکومت علی، عبیدالله عباس می رود و چون او را در خانه پیدا نمی کند، دو فرزند عبیدالله را می کشد. چند سال بعد که پدر به شام می رود و به معاویه شکایت می کند، معاویه سوگند می خورد که از این موضوع بی خبر و ناراضی بوده است، بسر در آن مجلس می گوید معاویه تو به من گفتی از مردم زهر چشم شدید بگیر، این هم جزو زهر چشم بوده است. معاویه می دانست چه گفته، هم بسر می دانست چه بکند، بنابراین بجای امر مستقیم نوعی تگذاری می شود که دست فرماندهان را باز می گذارد و اختیار هم به آنان داده می شود و او مجاز به هر جنایتی می شود. 

    ✅در این شرایط می توان جنایات بسر را به معاویه نسبت داد؟ 

    ✅در اینجا تاریخ حاکمان ارشد را مسئول رفتارهای فرماندهان می داند، هرچند این حاکمان پس از تغییر شرایط بخواهند مسئولیت را گردن زیردستان بیندازند. 

    ✅سوال دوم اینجاست اگر واقعا این فرماندهان خودسرانه جنایت کردند، وقتی از آنها شکایت شد، چرا به جنایت این فرماندهان رسیدگی نشد و محاکمه و مجازات نمی شوند؟ همانطور که معاویه بسر را بخاطر قتل دو فرزند بیگناه عبیدالله قصاص نکرد.

    ✅اینکه یزید، ابن زیاد را مجازات نکرد دلیل بر این است که نسبت به رفتار او راضی و با دستور نانوشته او بوده است.

    ✅حداکثر این حاکمان بعد از بالاگرفتن اعتراضات می گویند خبر نداشتم، این فرمانده خودسر بوده، اشتباه کرده و از او برائت می جویند. همانطور که در شام بعد از رسوا شدن جنایت عاشورا، یزید اسرا را که در کاخ خود در وضعیت بدی و مورد اعتراض مردم دید، گفت: ابن مرجانه، کار زشتی کرد و اگر خویشان او بودید چنین نمی کرد و دستور داد منزل مناسبی برای اسکانشان در شام تعیین کرد و توسط نعمان بن بشیر مقرر کرد که به شام برگردند. 

    ✅یزید قبل از حرکت با امام سجاد خلوت کرد و گفت: لعن الله ابن مرجانه، یعنی برائت خود را نشان داد. یعنی عبارت زیارت عاشورا را یزید هم گفت اما این با لعنی که ما می گوییم متفاوت است، چون ما یزید را اول لعن می کنیم، یعنی حاکمان بالاتر را تبرئه نمی کنیم و ابتدا حاکمان بالاتر را مسئول می دانیم. 

    ✅به حرمله کسی دستور زدن شیرخواره را نداد، اما استخدام و حمایت او، یعنی شمر و عمر سعد و ابن زیاد و یزید مسئول این جنایات هستند.

    ✅یزید به امام سجاد قول جبران داد و گفت گذشته ها گذشته اما هر مشکلی دارید حل می کنم و لباس و هدایا به اسرا داد. 

    ✅در واقع داستان این است که هم جنایت بشود و هم بعد از آن مسئولیتش به گردن زیردستان بیفتد اما با آنها برخورد هم نشود و از بازمانده های قربانیان هم بصورت نمایشی دلجویی شود که همینگونه هم با اسرای کربلا برخورد و با احترام بازگردانده شدند
    بنابراین مسئولیت رفتارهای خودسرانه در نظام ظلم برگردن حاکم است.

    ✅حال سوال اینجاست که چه کنیم که این خودسری ها نباشد؟

    ✅راهی غیر از این ندارد که اختیارات، توام با پاسخگویی و مسئولیت باشد. باید جامعه را بر اساس شفافیت اداره کرد و اشخاص در برابر اختیاراتی که دارند و نصب و عزلی که می کنند مسئولیت داشته باشند. آن روز دیگر خودسری نخواهیم داشت.


    ● سروش محلاتی



    ️راه قدس از کربلا می گذرد و ما بخش زیادی از راه را رفته ایم. فاصله بیت المقدس از دمشق، حدود 90 کیلومتر است؛ یعنی به اندازه مسیر پیاده روی نجف تا کربلا!
    زمانی که امام راحل فرمود جنگ ما فتح فلسطین را به دنبال خواهد داشت، کسی فکر نمی کرد کمتر از 25 سال بعد، مرز قلب های ایرانی و عراقی در کربلا برداشته شود و دو ملتی که ظاهرا پدر کشتگی داشتند در تولی و تبری همدل و همزبان بشوند. 
    امام ای هم وعده نابودی اسرائیل در کمتر از 25 سال دیگر را داده است. باز هم بد دل ها باور نکنند اما تا چند سال دیگر قبه الصخره از پرچم نجس رژیم صهیونیستی پاک خواهد شد .
     

    + به قلم: وحید یامین پور



    نام این "مرد" می رود اهالی صلوات می فرستند

    نیمه شب که می شد صدای قدم ها و عصایش شنیده می شد. پزشکان و پرستاران حواسشان را جمع می کردند مبادا صدای ناله بیماری بلند شود. سیدرضا هر شب سرکشی می کرد. باکلام شیرینش به پرستاران خسته نباشید می گفت و دستی سر بیماران می کشید. خیالش که آسوده می شد به زیرزمین مریض خانه که محل فوت شده ها بود، می رفت و دیری نمی گذشت که صدای گریه هایش در سالن طنین انداز می شد. هیچ کس نفهمید ماجرای این گریه ها بر سر پیکر بی جان مردگان چیست. سالها گذشت تا امروز. حالا پسرش پاسخ می دهد:" پدرم می گفت: اینها مردگان غریبند پسرجان؛ کسی نیست برایشان گریه کند و فاتحه ای بخواند"
    مریضخانه فیروزآبادی که ساخته شد خیلی ها از مرگ حتمی نجات یافتند. هیچ کس خیال نمی کرد این پیرمرد با عینک های ته استکانی همان کسی است که مریض خانه را وقف غریبه ها و در راه مانده های شهر کرده است . 
    هنوز اهالی فیروزآباد ورامین تا نام او را می شنوند صلوات می فرستند؛ بچه هایشان نیز در مدرسه ای که او ساخته است باسواد شدند. آقا "سید رضا فیروزآبادی" در دل خیلی ها زنده است. 
    تنها پسر آن مرحوم حالا 98 ساله است و امانتدار وقف نامه حاج آقا. حاج جعفر فیروزآبادی از ماجرا ساخت بیمارستان می گوید: پدرم درراه خانه بود که صدای ناله مردی را می شنود که ظاهر نامرتب دارد و گوشه ای کنارخیابان افتاده است. به خانه می آوردش و لباس های پر از شپشش را درآورده و تیمارش می کند. از همان شب تصمیم می گیرد برای در راه مانده ها و غریبه های شهر بیمارستان بسازد. بیمارستان که ساخته شد از جیب خودش به دکترها حقوق می داد تا از بیماران پول نگیرند. وقتی هم بیمار از مریضخانه مرخص می شد در جیب بیماران، خاصه مردها پول می گذاشت تا در ایام درمان و استراحت، امرار معاش کنند.
    سردر بیمارستان فیروزآبادی حک شده است:" این مریضخانه وقف است بر فقرا، رعایا و غربا و بیچارگان؛ لعنت بر کسی که تخلف کند."
    جعفرآقا می گوید: پدرم وقتی مهمان داشت بهترین آشپزها را خبر می کرد اما غذای مورد علاقه خودش نان و پیاز و سرکه بود. 
    از فیروز آبادی بزرگ مسجد و مقبره و قبرستان و دارالایتام و پل و مدرسه نیز باقی مانده است.

     روحش شاد



    روزگاری در این تهران اگر کسی گناه می کرد برای پذیرش توبه اش درخت می کاشت. اعتقاد داشتند برای اجابت دعا باید صدقه داد وچه صدقه ای بالاتر از کاشت نهال. 
    درخت را قدیمی ها "صدقه جاریه" می دانستند. اما میان درختان، درخت توت "فیض خاص" و "نفع مدام" و وقف عام بود. 
    هرکس درخت توت می کاشت می دانست که عامه مردم صاحب این درختند. همه از فیضش بهره می برند. چوب و برگ درخت توت نیز قابل استفاده بود. شیرینی اش دل را نمی زد. بریدن شاخه درخت توت بسیار حرمت داشت و حتا تکه های شاخه خشک و افتاده این درخت را برداشته و به مسجد محل می بردند تا هنگام پخت غذای نذری قابل استفاده باشد. 
    مردم درخت توت نذر می کردند. توت در باور ما جنبه وقف و مالکیت عمومی داشت و برای در راه ماندگان و نیازمندان و رهگذران و مسافران وقف می شد. اعتقاد مردم این بود که درخت توت از ازل برای مردم بوده و تا ابد برای مردم است. .
    حالا این درخت توت در دل محله 13 چنار عجیب آرامش دهنده است. این احساس که 700 سال پیش، ابا و اجداد ما در این شهر، برای ابدیت درخت وقف می کردند عجیب احساس شوکت وشکوه و هیبت می بخشد.



    از رستوران شمشیری چی می دانیم؟ فقط یک چلوکبابی قدیمی و سابقه دار؟ حتما اگر بدانید صاحب این رستوران چه کسی بوده و چه خدماتی داشته است، حداقل با لذت بیشتری غذا میل می کنید :)
    مرحوم شمشیری انسان بزرگی بود. فردی که با هیچی و نداری و تلاش فردی به یکی از بازاری های اسم و رسم دار کشور تبدیل شد و از خود موقوفات قابل ملاحظه ای هم بجای گذاشت که یکی از معروفترینش بیمارستان نجمیه است.
    شمشیری از بازاریان به نام تهران بود که در دفاع از ملی شدن صنعت نفت همه سرمایه خود را در خدمت مصدق برد و تا انتها نیز مرتبط اصلی بازاریان با مصدق بود. خرید اوراق قرضه برای کمک به دولت بی پول مصدق توسط شمشیری از مهمترین خاطراتی است که از آن روزها نقل می کنند.
    قدیم بازارهای ما فقط برای سود زندگی نمی کردند. سود می کردند که یک زندگی تمام عیار داشته باشند. درآمد و سودی که به خدمت کشور و وطن و مردم شان نرود از گلویشان پایین نمی رفت. برای همین آن روزها بازاری های ما جلوتر از خیلی ها بودند.
    می گویند شمشیری گفته بود اگر مرا بکشید و خونم را بریزید با خونم مصدق نوشته می شود. آنقدر از مبارزه می فهمید. اما هرچه فهمیده بود عمل کرد



    با جمعی از رفقا در محضر همسر شهید مدافع حرم بودیم؛ شهیدی از تیپ فاطمیون. اولین بار خبر شهادت همسرش را از فیلمی که در شبکه های مجازی منتشر شده بود، متوجه می شود. تصورش هم جان خراش و روح آزارست. 
    اما مردانه و باصلابت سخن می گفت. شرح صدرش شعف انگیز بود. بماند که چه گفت. قلم قاصرست از بیان رنجش. 
    مجلس در بهت بود و مهمان ها مضطرب از سنگینی این خانه غمین که یکی از رفقا از حال و روز بچه ها می پرسد:" دختر تان با شهادت پدر کنار آمد؟"

     دختر کوچکش گوشه ی اتاق زانو بغل گرفته و نظاره گر مهمان ها بود و هر از گاهی با گوشه چادرش بازی می کند. مادر که از او می گوید کمی خجالت می کشد و دو زانو ادب می کند: "خیلی تلاش کردم با رفتن پدرش کنار بیاید. کم کم عادت کرده بود. روزها سرگرمش می کردم تا شب ها زودتر بخوابد و بهانه نگیرد. اما خب. خیلی هم به سادگی نگذشت. "
    حال و روز بانو تغییر می کند. گویی یاد خاطره ای میافتد که نمی داند بگوید یا رد شود. بغضش رو فرو می خورد و دل به آب می دهد:
    " یکی از آن روزها که بیرون خانه مشغول بازی بود، توپش وسط خیابان می افتد و او هم دنبال توپ. در همین اثنا یک موتورسوار از راه می رسد و به سختی موتورش را کنترل می کند که به دخترم نزند. بخیر می گذرد؛ اما راننده که از شیطنت دخترم حسابی شکار و عصبی شده ، قهرآلود و احتمالن بی اراده چنان سیلی به صورتش می زند که سرخی اش می ماند. بعد هم به بهانه بی توجهی کودکانه اش چند ناسزا به من و پدرش حواله می کند و می رود. "


    آرامش مادر تا اینجای قصه بود. صائب سخن می گوید و مثل کوه باصلابت است و خم به ابرو ندارد. اما با ادامه داستان او هم می شکند و مهمان ها که تا این لحظه چشم هایشان بارانی شده است را به هق هق می کشاند. 
    دخترک گریه کنان وارد خانه می شود و ماجرا را برای مادر شرح می دهد. گریه ها امانش را بریده است. با نوازش ها و دلداری مادر مختصری آرامش می گیرد و با همان حال وحشت زده و بغض آلود، شکوه ای می کند که تاب مادر را هم می برد. مادر می گوید:" نه از خشم موتور سوار گلایه کرد و نه از فریادها و داد و قالش و نه حتا از سیلی و دست سنگینی که به صورتش میرسد. در آغوشم که قرار و آرام گرفت، گفت: "مامان. مگه بابای من شهید نشده؟ پس چرا این آقاهه بهش توهین کرد؟ چرا فحشش داد؟"
    .

    + به روایت محسن مهدیان



    •  


    شهرت شان اخوان است. این نام هم ماجرا دارد. نام شناسنامه شان ابوالحسنی است. دو برادرند که در همه چیز شریکند. از هم سفرگی خانوادگی تا حل مشکلات خانوادگی و گرفتاری ها و ازدواج بچه ها و کارهای خیریه. برای همین شهرت یافتند به اخوان.
    .
    داخل مغازه که شدیم عکس مرحوم آقا مجتبی تهرانی و حاج آقا مجتهدی و مرحوم شیخ رجبعلی خیاط و برخی دیگر از نیکان و ابرار بازار قدیم تهران چشم نوازی می کرد. از اهل دکان سراغ حاج محمد علی اخوان را گرفتیم که گفتند حاج آقا در بستر بیماری است و چند روزی است که محل کار تشریف نمی آورند. 
    پرسان پرسان سراغ حاج آقا را از کسبه گرفتیم تا رسیدیم به منزل این بزرگوار واقع در خیابان ایران. خانه ای قدیمی و در نهایت سادگی.
    .
    می گفت 6 کلاس که درس خوانده است آمده سراغ کسب. دروس لازم برای کسب و کار در مکتب خانه مسجد حاج عزیزالله خوانده بود. .
    .
    جناب اخوان از آداب و رسوم بازار قدیم هم گفت. اینکه از سالها پیش تا حالا در مغازه شان چند غربیله و الک داشتند و خاک ته حبوبات را هیچگاه پای مشتری حساب نمی کردند و با همین ابزار ساده خاک حبوبات را جدا می کردند. .
    .
    ترازوی های دیجیتالی جدید را شیطونک می نامید می گفت " قدیم از این شیطوناک ها نبود." پرسیدیم چرا شیطونک؟
    گفت برای اینکه "اجازه سنگین کردن وزنه به سمت مشتری را نمی دهد. قدیم ترازو ها همیشه به سمت مشتری می چربید." حق هم همین است که جناب اخوان می گفت. برداشت ما این بود که ترازوی های قدیمی اگر به سمت مشتری سنگین تر می شد نه مشتری متوجه اعانه می شد و نه عمل خیر دکان دار رنگ ریا می گرفت. .
    .
    از دختر حاج آقا شنیدیم که سالهای دور هر سال برای سلامتی امام گوسفند قربانی می کردند. و اینکه هر سال هم یک گوسفند اضافه می کردند.
    .
    می گفت پدر انقدر پولش برکت داشت که هر وقت به ما پول تو جیبی می داد احساس می کردیم تمام نمی شود. .
    .
    حاح اصغر کاشانی همسایه 79 ساله دکان حاجی است. میگوید یک روز اصلا کار نکرده بودم در حالی که حاجی مثل همیشه همان اول صبح دخلش پر بود. وقتی متوجه شد من کار نکردم، مشتری دیگه که مغازه اش می رفتند می گفت برید از مغازه روبرو خرید کنید. .
    .
    پسرش می گفت یک روز چون پول خرد نداشتیم قیمت ها را به سمت بالا رند کردیم. حاجی خیلی ناراحت شد. گفت پول خرد نداری قیمت را بالا نبر. به مردم ببخش. خدا جاشو پر می کنه.

    + به روایت محسن مهدیان


    روس ها بی محابا دشمنی می کردند و انگلیسی ها ریاکارانه دوستی میکردند. روس ها خشم بر می انگیختند و انگلیسی ها اعتماد جلب می کردند.روس ها می قاپیدند و انگلیسی ها ی می کردند. روس ها غالبا اسلحه را زمین نمی گذاشتند و انگلیسی ها هرگاه لازم نبود،اسلحه را سردست نمی گرفتند.روس ها آتش می گشودند،حمله می کردند و وحشیانه سرزمین ها را زیر پوتین های بی ملاحظه شان لگدمال می کردند. انگلیسی ها اما می رفتند و می آمدند؛ آهسته و با لبخند ،جلسه می گرفتند و هدیه می آوردند و حرف می زدند و حرف می زدند و حرف می زدند؛ و آرام مثل موریانه ای که از درون ستون خیمه را بجود، نفوذ می کردند؛ اما وقتی قوه غضبیه بر شیطتنتشان غلبه می کرد، آتش می گشودند و وحشیانه می کشتند.

    و تاریخ باید حکم کند که روس ها یا انگلیسی ها ، کدام یک بیشتر دندان به تن ایران کشیدند و زخم زدند.

                          ☆                    ☆                      ☆

    این حرفها را شیخ اعظم؛ مرتضی انصاری خاتم الفقها می زند. کسی که زندگی پر فراز و نشیبی جهت تحصیل علوم و تدریس آن داشته است. یک داستان شیرین به قلم وحید یامین پور که متن ادبی بسیار زیبایی فراهم کرده است. باید بگم قبل از خواندن این کتاب فکر نمیکردم این قدر متن روان و زیبایی داشته باشه. گویی نویسنده با شیخ همراه بوده و داستان را نه از تخیل بلکه از دیده ها وام گرفته. کتاب " نخل و نارنج " زندگی یک عالم ایرانی است که آوازه اش فراتر از مرزهای جغرافیایی میرود. او که ارتباط با امام عصر و بسیاری حقایق دیگر دارد. حتی از قبل از تولد هم پر از اسرار است. توصیه میکنم کتاب رو حتما بخونید؛ ضرر نمیکنید اگر به داستان عالمان علاقه دارید.

                       ☆                  ☆                  ☆

    طلبه جوان در نجف بدون لکنت خطاب به شیخ گفت: حضرت شیخ اعظم! اعتماد مظلوم بر وعده های ظالم کشنده تر از توپ و شمشیر است.تکیه مسلمین بر فریبکاران آن هم برای لقمه ای که حق آن هاست پستی و حقارت است و پستی و حقارت را برگزیدن آسان تر از طلب عزت و وقار است.بدترین درد مردم مشرق زمین این است که آنها در اتحاد میان خود با هم اختلاف دارند و در تایید اختلاف با همدیگر متحد شده اند! گویا عهد بسته اند که هیچ گاه متحد و موفق نشوند و هماره در دشمنی بمانند.


    در فلان اردوگاه اسرای ایرانی در بند صدام، شبی آزاده‌ها متوجه سرور و مسرت ویژه مرحوم ابوترابی می‌شوند! آن حر متخلق به اخلاق اولیای دین که حقیقتا از نوادر روزگار بود، آن شب چنان شاد و خندان بود که بعضی از اسرا فکر کردند قرار است به‌زودی آزاد شوند و اطلاع از این خبر، عامل بهجت صورت سید ابوترابی است! این شد که رفتند نزد ایشان تا سبب خوشحالی‌شان را از خودشان بپرسند! ابوترابی اما در جواب سئوال‌کنندگان گفت: "راستش یک ماه پیاپی است که هر شب به یکی از این اسرای‌مان سلام می‌کردم و بنا به هر دلیل، هیچ جواب سلام مرا نمی‌داد و اصلا محل نمی‌گذاشت! ولی امشب که برای سی‌امین بار به این دوست عزیز، سلام کردم، بالاخره جواب داد و راز خوشحالی‌ام دقیقا همین است!" بی‌خود نیست یکی می‌شود به عظمت ابوترابی بزرگ! شما را نمی‌دانم اما خود من اگر به یکی یک بار سلام کنم و جواب نگیرم، عمرا تا آخر عمرم دوباره به او سلام کنم اما ببین ابوترابی، آنهم در عالم سخت اسارت، چقدر آزاده بود و چه روح بزرگی داشت که ۲۹ روز تمام به اسیری که لابد سنی کمتر از خودش داشت، هر روز سلام کند و هر روز هم جواب نشنود تا اینکه روز سی‌ام، سی‌امین سلام ابوترابی عاقبت دل طرف را نرم کند و جوابی به سلامی! و این جواب، چنان آن مرحوم را که سلام و صلوات خدا بر او باد، شاد کند که همه متعجب شوند که چرا اینقدر امروز حاج‌آقا زیادی خوشحال است! کجا ما این‌جوری هستیم؟! "رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند" مصرعی در وصف امثال همین سید والامقام است که لابد بعد از سلام اول، با خود گفت: "اشکالی ندارد! فردا دوباره سلام می‌دهم، بلکه جواب داد!" و ۳۰ بار این سلام را تکرار کند تا دست‌آخر جوابی بگیرد! خدایی اگر شما بودید، تا چند سلام دوام می‌آوردید؟! همان سلام اول؟! فوقش تا سلام پنجم؟! و آیا کسی از بین شما خوانندگان عزیز هست که بتواند ادعا کند؛ من هم مثل ابوترابی ۳۰ شب تمام سلام می‌کردم به امید جوابی؟! الغرض! خسته نباید شد! مأیوس نباید شد! این‌قدر زود ناامید نباید شد! اما هرگاه و به‌خصوص در کار برای خدا، احساس کردید که بی‌فایده است، یاد کنید این ۳۰ سلام سید آزادگان دفاع‌مقدس را! متنم تمام! 

    با تلخیص از: ح سین قدیانی



    در سالهای میانی قرن سیزدهم هجری(سال 1239) حاکم عثمانی بغداد داوود پاشا به حرمین شریفین کربلا و نجف حمله کرده و حرم را به توپ بسته و عده ای از مردم را به خاک و خون کشیده. در تاریخ دنبال دلیل این واقعه که باشی  به این موضوع برخورد میکنی که شیخ احمد احسایی بنیانگذار فرقه ی شیخیه که با تکفیر علمای شیعه از ایران رانده شده بعد از رفتن به کربلا کتابی نوشت و در آن اعلام کرد که خلفا کافرند و به این ترتیب راه لعن و دشنام به خلفا را باز کرد. کتاب شیخ به دست والی بغداد رسید و او برای تادیب شیعیانی که لعن می کردند به عتبات حمله کرد و فاجعه ای انسانی را به بار آورد و برای مدتی حوزه علمیه نجف و کربلا را از رونق انداخت!
    جالب اینکه تقریبا همه فقهای بزرگ آن عصر شیخ احمد احسایی و فرقه او را گمراه و باطل اعلام کرده بودند ولی همین فرد و طرفدارانش زمینه ی چنین فاجعه ای را فراهم کردند.



    حتما این جملات را از عموم مردم زیاد شنیده اید که چرا در جمهوری اسلامی مثل امیرالمومنین (ع) مقتدرانه عمل نمی کنند؟
    سوال این است که آیا واقعا گذاشتند علی (ع) در این مرتبه از اقتدار عمل کند؟ آیا دست همه ان قطع شد؟ آیا همه آشوبگران و فاسدان را اعدام کرد؟ آیا بیت المال را از مهریه ن پس گرفت؟ آیا واقعا هیچ وقت کوتاه نیامد؟
    .
    در پاسخ، نقل و نقد مهم مرحوم علامه اِربلی (استاد علامه حلی) اشاره می کنیم:
    .
    اصحاب ما روایت کرده اند که حضرت امیر (ع) بسیاری از اوقات فتوایی غیر از نظر خود می داد و او در زمان خلافت خود ، از بسیاری از اموری که اراده خود بود منع شد ؛ تا جایی که قصد عزل شریح قاضی را داشت و به او فرمود: ذهن تو از قضاوت فاصله گرفته ، سن تو بالا رفته و فرزند تو نیز رشوه خواری کرده» ، ولی با این حال نتوانست او را عزل کند و شخص دیگری را جایگزین او کند. و چه بسیار است از این قبیل که مانع او شدند که بتواند بر اساس حقی که در آن هیچ باطلی نیست کار خود را پیش برد!

    تا آنجا که به او گفتند: اگر نظر خلیفه دوم را به نظر خود ضمیمه کنی برای ما خوشایندتر از آن است که فقط نظر خودت را اعمال کنی! پناه بر خدا! این سخن بسیار درشت است!
    حضرت امیر (ع) به عبیده سلمانی که قاضی بود فرمود: همانطور که در دوران خلفای سابق قضاوت می کردید قضاوت کنید ؛ من اختلاف را خوش نمی دارم!
    .
    نکته اینجاست که تا وقتی مردم امام خود را اطاعت نکنند، حرف آن امام حتی اگر علی علیه السلام باشد، روی زمین می ماند. لذا امام معصوم برای جلوگیری از آشوب و اختلاف به سنّت غلط تن می دهد و همین است که سر در چاه می برد و درد دل می کند.
    حضرت فرمودند: لا رای لمن لا یطاع: آنکه از او اطاعت نشود اقتداری ندارد!
    .
    ️کشف الغمة فی معرفة الأئمة (طبع قدیم)، ج‏1، ص: 136



    مواجهه امام با رییس جمهور بنی صدر از قول مرحوم حاج احمد آقا:
    .
    ♨️ این اواخر امام با تمام دل خونی که از این خائن خود فروخته داشتند سعی می‌کردند در سخنرانی‌ها به گونه‌ای صحبت نمایند تا مردم نگویند این هم رئیس جمهورمان. این اواخر که کم‌کم کار به جای باریک کشیده بود وقتی او می‌آمد خدمت امام، ایشان به او تشر می‌زدند و حتی یک مرتبه به او گفتند تو فکر نکن رأی آوردی، مردم طرفدار اسلام هستند، رأیی که به تو دادند رأی به تو نیست، رأی به اسلام است، مردم فکر کردند تو آدم معتقدی هستی، منافع کشور و ملت در نظرت هست و با آنچه ملت مخالف است، مخالف هستی و آمدند و رأی به تو دادند ولی اگر روزی برای مردم روشن شود که تو چه کاره هستی همه مقابلت خواهند ایستاد ولی او با کمال وقاحت گفت نه آقا من اینقدر رای دارم و اگر الآن هم رأی‌گیری شود رأیم بیشتر می‌شود.
    .
    ️امام تمام سعیشان این بود که اولین رئیس جمهور کارش به اینجا نکشد. وقتی همه باهم می‌آمدند نزد امام، امام می‌فرمودند سعی کنید وضع به صورتی در نیاید که من احساس تکلیف شرعی کنم. شماها سعی کنید وضع به هم نریزد. واقعاً این برای امام مهم بود، ولی وقتی امام دیدند که این به هیچ وجه زیر بار حرف حق نمی‌رود اول او را از فرماندهی کل قوا عزل کردند و بعد هم تصمیم مجلس را امضا فرمودند و بحمدالله یکی از بزرگترین خطرات این جمهوری به دست امام خمینی (ره) خنثی شد.
    .
    به نقل از حاج احمدآقا - چاپ شده در ویژه‌نامه تاریخ ی رومه جوان (30 سال پس از جراحی بزرگ)، خرداد 1390



    خاطره ای از واکنش پرویز پرستویی در جلسه با بازماندگان بمباران اتمی هیروشیما
    .
    ️هیباکوشا ها در ژاپن بسیار محترمند. آنها حادثه دیدگان بمباران اتمی هستند و اکنون تعداد اندکی از آنها باقی مانده؛ پس از بمباران اتمی تا امروز 163 هزار نفر علاوه بر 140 هزار قربانی اولیه، در اثر تشعشات جان باخته اند.
    .
    پیرمرد گفت چون مردم در آن حادثه مدام گوشت سوخته می دیدند تا مدتها گوشت نمی خوردند. آقای پرستویی ایستاد و گفت بگذارید حادثه مشابهی را در ایران برایتان تعریف کنم: "وقتی آمریکایی ها هواپیمای ما را زدند و جنازه های قربانیان به دریا افتاد، مردم جنوب تا یکسال ماهی نمی خوردند، می گفتند ماهی ها از گوشت تن عزیزان ما خورده اند.
    .
    ️هیباکوشا پس از نقل داستان غمناک 6 اگوست گفت ولی ما نسبت به آمریکا کینه ای نداریم! بعد او سعی کرد از روی کاغذ دلایلش را برشمارد:
    یک: امریکایی ها بعد از بمباران به ما خیلی کمک کردند، هرچند پول این کمکها را از ما گرفتند! 
    دو: ما بودایی هستیم و معتقدیم تقدیر این بوده که چنین سرنوشت دردناکی داشته باشیم. به همین خاطر گذشته ها را به رودخانه می ریزیم.
    .
    بعد از اینکه کمی درباره این دلایل از ما سرسختی دید گفت:
    این سوالاتی که از ما می پرسید برای ما "تابو" است!
    دکتر فوجی موتو استاد دانشگاه هیروشیما به کمک هیباکوشا آمد و گفت: "بگذارید من بگویم که قلب ما پر از کینه و غم است ولی آنرا علنی نمی کنیم. چون علنی کردنش جنگ درست می کند."
    .
    ️من سعی کردم آنها را متوجه کنم که اگر این تقدیرگرایی منفعلانه و جاهلانه نبود شاید چندین جنگ پس از این مثل قتل عام ویتنامی ها، جنگ تحمیلی به ایران، جنگ خلیج فارس، افغانستان، عراق و. رخ نمی داد. من مطمئن نیستم با تکرار کلمه "peace" جنگهای دنیا تمام شود.

    ● مجسمه آزادی کاری از Tammam Azzam هنرمند سوری


    دلم مسافرت می‌خواهد
    به جایی که نیست
    به غاری با پایان باز.
    که آن‌طرفش به دریا می‌رسد!
    به ساحل
    به آزادی
    به صلح
    به حیاط امام‌زاده‌ای نامکشوف
    شهری در کنج آسمان
    مدینه‌ای که هر روز صبح
    لاله‌هایش
    قناری‌هایش
    بادبادک‌هایش
    و عروسک‌هایش
    به گل نرگس» سلام می‌کنند
    من باید پلاک» یک ستاره» را
    که هنوز در جبهه جنوب» زندگی می‌کند
    به دست مادرش برسانم.
    و آشتی کنم
    با جزر و مد اروند
    و آن‌همه نخل سرجدا
    من هنوز
    دنبال قایق عاشورا» می‌گردم
    که در شب حنابندان» گم شد
    و آنطور که یادم هست
    آخرین بار
    سردار جمهور»
    در هور» دیده شد.
    بشنو از نی»
    بشنو از سنگر»
    بشنو از بیسیم»
    عمار، عمار، عمار
    میثم! بگوشم…
    من در سه‌راهی شهادت»
    با مورچه‌ای آشنا شدم
    که هر شب، نمل» می‌خواند
    و با رزمنده‌ای که سلیمان نفسش بود!
    و با سرهنگی که با آخرین حقوقش
    تلویزیون چوبی دردار خرید
    برای فرزند همرزم شهیدش
    که امام را در ابعاد خمینی» نشان می‌داد
    دلم سفر می‌خواهد
    لابه‌لای ابرها
    گذشته‌ای نزدیک
    و آینده‌ای که شاید همین آدینه باشد
    گوشه پادگان حمید» شاید
    من عاشق تماشای شهری هستم
    با فقط یک رومه
    چاپ عصر
    ۱۶ صفحه سفید
    تا دفترچه نقاشی بچه‌های ولی‌عصر» باشد…
    مدادرنگی‌ها را تیز کنید!
    نقش و نگار مرا
    خفه کردند با سیمان»!
    شمشیرها را برق بیندازید!
    بند پوتین‌ها را محکم کنید!
    سفری دراز در پیش است.
    ببینم!
    شما شهری نمی‌شناسید
    که همه فصل‌هایش بهار» باشد؟!
    و همه نش حوا»؟!
    و همه مردانش آدم»؟!
    و همه سربندهایش یا زهرا»؟!
    و همه کوچه‌هایش بنی‌هاشم»؟!
    و همه روزهایش تاسوعا»؟!
    و همه رودهایش علقمه»؟!
    و همه جزایرش مجنون»؟!
    و همه منتظرانش یعقوب»؟!
    وهمه چشم‌هایش نوح»؟!
    و همه موحدانش ابراهیم»؟!
    و همه حاجیانش هاجر»؟!
    و همه امیدوارانش موسی»؟!
    و همه حواریونش عیسی»؟!
    و همه پادگان‌هایش دوکوهه»؟!
    و همه فرماندهانش حاج‌احمد»؟!
    و همه شب‌شکنانش نصرالله»؟!
    و همه مساجدش مسجدالاقصی»؟!
    و همه کانال‌هایش حنظله»؟!
    و همه شب‌ جمعه‌هایش کمیل»؟!
    و همه تقاطع‌هایش سه‌راهی شهادت»؟!
    و همه کربلاهایش پنج»؟!
    و همه خنده‌هایش خرازی»؟!
    نه! در نقشه» نیست شهری که بنا دارم مسافرش باشم!
    سرتان را بالا بگیرید.

    به قلم: ح سین قدیانی

    ■ این هم از مسئولین ما.



    "فقر، همسایه دیوار به دیوار کفر است. پس چگونه می توان درباره آن خاموش نشست و به مبارزه با آن برنخاست و عوامل عمده آن، تکاثر(سرمایه داری) و اتراف(تنعم گرایی) را محکوم نکرد؟!. و حساسیت ها را به مسائلی از قبیل بدحجابی منحصر ساخت؟


    ️من نمی خواهم بگوییم حجاب زن اهمیت چندانی ندارد، یا در قرآن کریم حکم نداریم، نه! زیرا زن منهای حجاب یعنی "تن"! و این در معیار انسانی نهایت مرتبه سقوط است. زیرا این حیوانات اند که ارزش آنها به "تن" است.
    لیکن ترتیب مسائل کدام و اهم و مهم کدام اند؟"
    .

    ● استاد محمدرضا حکیمی


     

     

     

     

    ✳️ خمینی گفت اگر من بودم؛ می‌زدم».


    قرار بود امام را بِشکنند و انقلاب را تحقیر کنند! پیش از این نامش الرخاء» بود و عبور و مرورش از خلیج فارس غیرممکن؛ نفت‌کش کویتی اما عَنانش را به کدخدا می سپارد، پرچم آمریکا نصب شده و الرخاء» تبدیل به بریجتون می‌شود.

    حالا قرار است همان نفت‌کش، سوار بر هیمنه و غرور کدخدا و تحت حفاظت چهار ناو جنگی آمریکایی از جلوی چشمان سرداران و یون ایرانی بگذرد تا معلوم شود که کسی جرأت تعرض به کدخدا را ندارد.

    خمینی از همان ابتدا با آرامش گفت: اگر من بودم، می زدم»، اما برخی زیر لب می‌گفتند هنوز انقلاب بر سر عقل نیامده! مگر می‌شود با آمریکا دَر افتاد؟ و برای سومین بار خمینی با همان آرامش، گفت: اگر من بودم؛ می زدم»

    هنوز باور نکرده بودند آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» مگر می‌شود جلو کدخدای جهان ایستاد؟ او که صدام نیست. نفت‌کش آمریکاییِ کویت الاصل با غرور و در مقابل چشم جهانیان در حال عبور از خلیج فارس، و سرداران و یون، مانده و مُردد که چه باید کرد؟!

    نادر مهدوی با اندک امکانات و ابزاری بریجتون آمریکایی را زمین‌گیر می‌کند، پخش زنده‌ی عبور بریجتون از خلیج فارس متوقف و آخرین خبرنگاران سوار بر هلی‌کوپتر از معرکه می‌گریزند! تا ازاین به بعد بجای غرور و قدرت آمریکا، شرح شکافتن پهلوی بریجتون» با یک مین دریایی را تقریر کنند.

    وقتی بفهمی و باور داشته باشی که آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»، وقتی بفهی و باور داشته باشی ان تنصرالله ینصرکم» را، با قایق لَگنی و چند عدد مین دریایی، ابهت آمریکا را نابود می‌کنی.

    اما نفهمیدید و ندانستید و باور نکردید. ۶ سالِ تمام هر آنچه توانستید کردید. با لبخند ژد، دست در دستِ وزیر خارجه‌ی شقی‌ترین دولت‌های تاریخ به لنز دوربین‌ها خیره شدید، غرور ملتی را پای میز مذاکره به حراج گذاشتید و دست آخر چیزی جز تحریم بیشتر برای این مردم به ارمغان نیاوردید.

    حالا باز همان آمریکا، همان آمریکایی که سینه‌های نادر مهدوی را بر روی ناوهایش سوراخ سوراخ کرد، این بار ژنرال محبوب و دوست‌داشتنی‌ات را تکه تکه کرده و تو هچنان دستت می‌لرزد. حتی در قواره یک بیانیه هم نمی‌توانی رجز بخوانی!

    نمی‌دانم، شاید اگر من هم در کاخ های شمال شهر تهران آرمیده و فرزندانم در ینگه‌ی دنیا مشغول عشق و حال و بودند، اینگونه دستم می‌لرزید.

    همه حرف این است که آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند» اگر بدانی و بفهمی که ان تنصرالله ینصرکم». ما اُمیدی به این تکنوکرات‌های زبون و خسته و آن اصولگراهای پوچ و بی‌آرمان نداریم، امیدمان به سید علی و سربازانِ سبزپوشش است. ما انتقام سخت می‌خواهیم!

    ● میثم

     

     

     



    . یکم. به مردم می گوئیم سلبریتی ها الگو نیستند. خب؛ الگویی که ما معرفی می کنیم چه کسانی اند؟ آیت الله بهجت، علامه جعفری، شهید مطهری یا .؟
    هر آدمی در زندگی شخصی دنبال الگوست. اما آدم ها به طور طبیعی سراغ الگوئی می روند که احساس کنند می توانند شبیه او باشند. 
    اغلب الگوهائی که ما معرفی می کنیم خارج از دسترس مردمند. شهدا را هم که معرفی می کنیم گوئی یک شهید زنده را توصیف می کنیم. گوئی از روز اول شهید به دنیا آمده اند. خب جوان امروز چطور باید با این الگوهای آسمانی ارتباط بگیرد؟
    .
    دوم. سالها پیش با حاج حسین آقا ملک آشنا شدم. همیشه فکر می کردم چطور می شود او را به عنوان یک الگو قابل اعتنا به جامعه معرفی کرد. حسین ملک را خیلی ها به بزرگترین واقف تاریخ می شناسند. خیلی ها هم دقیق ترند و او را به ابر واقف فرهنگی می شناسند. 
    حسین ملک ویژگی های منحصر به فردی داشت. ناب ترین کتابخانه تهران را با معماری اسلامی در دل بازار تاسیس می کند و هر روز دستور می دهد از چلوکبابی شمشمیری برای کتابخوان ها ناهار بیاورند و خودش هم بالای سفره می نشست که اهالی کتاب و کتابخوان زیاد شوند. 
    باغ ملک آباد مشهد را اهدا کرد و خودش درخت میوه می کاشت تا مردم در این باغ تفریح و از سایه و میوه درختان استفاده کنند. برخی معتقدند حجم موقوفات ملک به قدری است که تنها در مشهد، آستان قدس را می توان با دو سازمان وقفی در نظر گرفت. یکی اوقاف عمومی و دیگری سازمان وقف حسین ملک.
    روضه اش ترک نمی شد. آخر عمر که گوشش سنگین شده بود، یک مداح به خدمت گرفته بود تا هر روز در گوشش روضه بخواند. 
    از طرفی به حمیرا و هایده یا خواننده دیگری(تردید از من است) گفته بود چقدر می گیری برای شاه بخوانید؟ من بیشترش را می دهم دیگر پیش شاه نروید و برای من بخوانید. 

    خاطره آخری را هم با دقت نقل کردم تا درباره ملک دچار اشتباه نشوید. ملک یک انسان خیالی و آسمانی نبود. عادی و زمینی بود. راز الگو بودن ملک نیز همین است. هرکس با ملک آشنا شود و از زندگی اش بداند، احساس نزدیکی به او می کند. احساس می کند می تواند ملک شود. 
    این مقدمه را گفتم برای یک اشاره کوتاه.
    حسین آقا ملک بدون نقص نبود؛ اما یک الگوی قابل دسترس است. مثل او دهها نفر قابل فهرست اند.
    .
    سوم. قهرمان هایی که ما به صورت رسمی به جامعه معرفی می کنیم، فاصله شان از جامعه زیادست. مردم احساس می کنند دستشان به آنها نمی رسد. برای الگو سازی باید سطح بندی داشت. لازم نیست برای الگو سازی اول سراغ آیت الله بهجت رویم.


    + به قلم : محسن مهدیان


    دی ماه یادآور اتفاقات زیادی است. اغتشاشات 96، فرار شاه، 9 دی و بسیاری دیگر.اما کمتر کسی 24 دی را به یاد دارد.

    امام خمینی در تاریخ ۲۴ دی ۱۳۵۹ به صورت داوطلبانه، اولین مقام رسمی بودند که فهرست دارایی و اموال خویش را به موجب اصل ۱۴۲ قانون اساسی به دیوان عالی کشور اعلام کردند:

    نام: روح الله
    نام خانوادگی: مصطفوی معروف به خمینی
    شماره شناسنامه ۲۷۴۴
    محل صدور: خمین
    سِمَت:

    ۱- دارایی غیر منقول (با ذکر مشخصات):

    1⃣ یک باب منزل مشتمل بر بیرونی و اندرونی در قم، محله باغ قلعه که معروف است.
    2⃣ قطعه زمینی است ارث پدری است و به حسب اطلاع حضرت آقای پسندیده مشاع است بین این جانب و معظمٌ له و ورثه مرحوم اخوی که اجاره سهمیه این جانب از قرار اطلاع آقای اخوی، سالی چهار هزار ریال است که داده نمی‌شود.
    (به موجب حکم مورخ ۶۲/۱۲/۲۶، امام سهم موروثی خویش در خمین را به فقرای این شهر بخشیده و واگذار نمود)

    ۲- دارایی منقول اعم از نقدی، موجودی یا سپرده بانکی، سهام و اموال غیر منقول دیگر با ذکر قیمت تقریبی:

    1⃣ وجه مختصری است در تهران که نذورات و هدایای شخصی است.
    2⃣ اثاث منزل ندارم، مختصر اثاثی است در قم و تهران، مِلک همسرم می‌باشد.
    دو قطعه قالی در منزل است، داده‌اند که اگر خواستم بابت خمس حساب کنم، و مال این جانب و ورثه نیست باید به سادات فقیر بدهند.
    چند جلد کتاب، بقیه کتبی است که در زمان شاه مخلوع به غارت رفت و نمی‌دانم چقدر است و چند جلد کتاب که در مدتی که در تهران هستم از طرف مولفین هدیه شده است که قیمت تقریبی آن را نمی‌دانم، ولی قدر قابلی نیست، اثاثی که در منزل مسی فعلی در تهران است مِلک صاحبان منزل است، احمد اطلاع دارد.
    3⃣ کلیه وجوهی که در بانکها یا در منزل یا نزد اشخاص است که آقای پسندیده مطلع هستند، به استثنای وجه مختصری که اشاره شد، وجوه شرعیه می‌باشد و مِلک این جانب نیست، و ورثه این جانب در آنها حقی ندارند و تکلیف آنها را به حسب وصیت تعیین نموده‌ام.
    تاریخ ۲۴ دی ماه ۱۳۵۹
    ۷ ربیع الاول ۱۴۰۱
    روح الله ال

    پی نوشت:

    ▪ نبود شفافیت درد امروز جامعه ماست.

    ▪ مجاهدت و دغدغه ی مسئولیت انقلابی و اجتماعی حتی پس از شهادتش!.
    بر روی قبرم بنویسید { ای برادر . }

     



    ♦دست‌فروشی و شهرفروشی دو روی یک سکه‌اند. شهردارهایی که بیشتر شهر فروشی می‌کنند مردم‌شان بیشتر دست فروشی می‌کنند. تبریز و تهران و مشهد و کلانشهرها به خوبی گواه این مدعا هستند.
    .
    ♦نمی‌شود شهر را و ارتفاعش را و میادین و مکان‌ها و خیابان‌های مهم‌اش را دربست به برج‌سازها و مال‌سازها و سرمایه‌دارها بفروشید و همزمان چشم دیدن یک گاری یا یک زیلو و یک بساط کنار یک پیاده رو را نداشته باشید. دست‌فروش مجرم نیست، یک قربانی است که کمرش زیر اجاره‌های شهر سرمایه زده خم شده است.
    .
    ♦زرق و برق شهری و پاساژ و مال و مجتمع‌های تجاری را توسعه شهری می‌نامند و دست فروشی را آسیب اجتماعی . این اشتباه است. اینها دوتاچیز نیستند یک چیزند. هردو دست آورد شهرفروشی هستند. نمی‌شود یکی را بخواهید و با یکی مقابله کنید.
    .
    ♦خربزه خوردن لرز بهمراه دارد. بین خربزه و لرز نمی‌شود یکی را انتخاب کنید. پاساژ پالادیوم اگر می‌خواهید دست‌فروش‌های پل شوش را هم باید تحمل کنید. کلنگ زنی و ساخت هر دو با هم شروع می‌شود. نمی‌شود تا خرخره خربزه به خورد ملت بدهیم بعد هرکس لرز کرد را با چوب توی سرش بزنیم.
    .
    ♦سرمایه‌داری البته سالهاست رفتارش با ما اینست که هم بحران ایجاد می‌کند و هم مسئولیتی در قبال بحران ندارد. یا حداقل بحران را با چوب و چماق لاپوشانی می‌کند و رویش کاه می‌ریزد. "هرجا قله‌های ثروت دیدید دور و برش را بگردید، حتما دره‌های فقر هم پیدا خواهید کرد.(۱)" این‌دو تا مثل خربزه و لرز با همند.
    .
    بخشی از جزوه "ایران روی زمین؛ مساله محوری از مصداق تا ساختار"
    .
    پی‌نوشت (۱):
    روایت حضرت امیر: ما رایت ثروة موفوره الا و فی جانبها حق مضیع» ثروت فراوانی ندیدم مگر آنکه در جوارش حقی ضایع شده باشد»



    •  

    می گویند: " الناس مسلطون علی اموالهم" بسیار خب, آیا اینهمه اموال وسیع,"اموالهم" است؟ این اموال بواقع ملک قطعی و سالم و مشروع این توانگران است؟

    اگر این است پس چرا علی علیه السلام فریاد می زند:
    ما جاع فقیر الا بما منع غنی
    هرجا بینوایی گرسنه است, حق او در دست ثروتمندی توانگر است

    (نهج البلاغه ص1242)
    ___
    و چرا امام صادق علیه السلام می گوید: 
    ان الناس ما افتقروا و لااحتاجوا ولا جاعوا و لا عروا الا بذنوب الاغنیاء 
    ناداری ناداران,نیازمندی نیازمندان, گرسنگی گرسنگان و برهنگی برهنگان همه و همه در اثر جنایت اغنیا و توانگران است.
    (وسائل الشیعه ج6 ص 4)


    آری, هرجا فقیری گرسنه است, خوراک او در سر سفره رنگین اغنیاست. 
    هرجا زاغه نشینی بینوا در گوشه ای می لولد, حق مسکن او در خانه های بزرگ شمال شهریها و دیگر کارخانه داران و تجار بزرگ و توانگران است.
    هرجا ای و بی لباسی به خود می لرزد, جامه او در جامه دانهای زیبا و متنوع خانواده های توانگران است.
    هرجا طفلی حق تحصیلات اولیه ندارد, حق او در پای فرزندان مرفه و خارج گرد متمکنان ریخته شده است.
    و همینطور, و همینطور

    خورشید مغرب,ص 311 

    ■ پ ن: ‏برای تاسیس حوزه علمیه خواهران، 10هزار درخت باغ 70 هکتاری سالاریه قم راخشک کردند سپس برای تاسیس شعبه دانشگاه امام صادق در قم بقیه را هم خشکاندند.


    می‌گویند پسری در خانه خیلی شلوغ‌کاری کرده بود
    .

    همه‌ی اوضاع را به هم ریخته بود
    .

    وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد 
    پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت
    .

    پسر دید امروز اوضاع خیلی بی‌ریخت است، همه‌ی درها هم بسته است
    .
    وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد!
    .

    خودش را به سینه‌ی پدر چسباند.
    .
    شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد
    .

    شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی خدا فرار کنید
    . ففِرُّوا إلی الله مِن الله
    .

    تعبیر فرار در اینجا تعبیر زیبا و لطیفی است
    .

    معمولا فرار در جایی گفته می شود که انسان از یک سو با موجود یا حادثه وحشتناکی روبرو شده و از سوی دیگر پناهگاهی در نقطه ای سراغ دارد
    .

    از این رو با سرعت تمام از محل حادثه دور می شود و به نقطه امن و امان پناه می آورد 
    من و شما باید از دست زیبایی های دروغین این دنیا فرار کنیم و به توحید خالص که منطقه امن و امان واقعی است، روی آوریم
    .

    آیه از این رو خطاب می کند همه از عذاب خدا بگریزند و به سوی رحمت بروند. از گناهان فرار کنند و به توبه و استغفار شوند
    .

    از زشتی ها، بدی ها، بی ایمانی، تاریکی جهل و عذاب جاویدان بگریزند و خود را در آغوش رحمت حق و سعادت جاویدان قرار دهید.


    یکی از دوستان تماس گرفت که خانمی تمایل دارد در منطقه بشاگرد درمانگاه بسازد و دنبال یک گروه جهادی است. 
    در محل کار و شرکت خیّر وعده کردیم. خانمی 30 تا 35 ساله که به جهت حجاب از کارمندهایش بدتر بود به استقبالم آمد. به دل گفتم آخه من به اینجا چه کار؟!
    معطل نکردم؛ از بشاگرد گفتم. اینکه فلان روستا خوابگاه نیاز دارد و . که پرید میان صحبتم: "راستش من تمایل دارم در روستای اهل سنت یک درمانگاه یا مدرسه بسازم" 
    در دلم گفتم ای داد بیداد. بازهم ژست های روشنفکری. گفتم مختارید اما چرا؟ خیلی ساده گفت: "به دو دلیل. اول اینکه شیعه باید به اهل سنت محبت کند و دوم هم اینکه بسیاری ازین تکفیری ها از مناطق سنی نشین فقیرند. اگر ما کمک کنیم، تکفیری ها کمتر می توانند آنجا فعال شوند." احتمالن حیرت من در آن لحظه حدس زدنی است. 
    گذشتیم. تا اینکه گفت: "راستش ماجرا فقط همین هم نیست. من احساس می کنم حقی گردنم است." با تردید از گفتن یا نگفتن ادامه داد: " مدتها پیش فرصتی پیش آمد کربلا روم. از سفر که برگشتم خواب عجیبی دیدم. یک نفر در خواب اسم دو نفر نیازمند را آورد که لازمست توسط من عازم کربلا شوند. هر دو را می شناختم. صدایشان زدم و ماجرا را شرح دادم؛ که یکی از آنها با اشاره به دیگری گفت فلانی اهل سنت است و کربلا نمی رود. گفتم اشکال ندارد. هر طور خواستید خرج کنید.پول را دادم و هردو اتفاقن راهی کربلا شدند. نمی دانم در کربلا چه گذشت اما هرچه بود نفر دوم شیعه برگشت."
    حرفی نمانده بود؛ جز شگفتی و بهجت درونیم.
    اجرائی تر سخن گفتیم تا اینکه رسیدیم اینجا: "من از روزی که این شرکت تولیدی را تاسیس کردم با همکاران عهد بستیم 3 درصد درآمد شرکت -و نه سود- را خرج کار خیر کنیم."
    در ادامه از قرار دیدنی شان گفت: " با همکارها قرار گذاشتیم که این کارخیر جمعی است. همه با هم شریکیم. این بچه ها می دانند که هرچه بیشتر کار کنند، بیشتر به دیگران کمک می کنند. همین قرار باعث شده با انگیزه بیشتری کار کنند." عجب؛ یک کار خیر جمعی و روش اخلاقی و انسانی برای رشد بهره وری در تولید.
    بیرون از شرکت با خودم گفتم:"اگر بدحجابی نقص است، ظاهرگرایی هم نقصی بزرگی است. چه بسا امثال این خانم که از امثال من متدین ترند و انقلابی تر"
    برای قضاوت بدحجابی لازم نیست نقص را نبینیم؛ اما به داشته ها و شاخص های مهمتر آدمها توجه کنیم. جامعه ما متدین است.

     

    + به روایت محسن مهدیان


    یادم میاد امتحان که داشتیم استرس عجیبی همه وجودمان رو فرا می گرفت از اینکه اگرچه بعضی از درسها نقطه قوت اند اما امان از نقاط ضعف. مثلا برای من فیزیک و ریاضی همیشه عذاب بود. اما شاید واقعا نیاز به دلداری داشتیم. اینکه لازم نیست یه نفر عالم دهر همه چیز باشد و کافی است دنبال علاقه اش برود و اساسا همین تمایزات باعث شکوفایی استعدادها میشود. نامه ی یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه امتحانات واقعا جالب و البته قابل تقدیر است که آن بعد اصلی و متمایز دانش آموزان را گوشزد میکند.

    نامه یک مدیر مدرسه در آلمان به والدین در آستانه امتحانات 

    والدین عزیز

    امتحانات فرزندان شما نزدیک است. می دانم که همه شما امیدوارید که بچه شما از عهده آنها به خوبی برآید. اما لطفا به این فکر کنید که از بین دانش آموزان در امتحان هنرمندی وجود دارد که نباید وما چیزی از ریاضی بداند. یا یک کارآفرینی وجود دارد که تاریخ ادبیات انگلیسی برای او اهمیتی ندارد. یا یک موسیقی دان که نمره شیمی برای او اهمیتی ندارد.

     اگر فرزند شما نمره خوبی کسب کند، که چه عالیست! اگر نه، لطفا اعتماد به نفس و کرامت را از او نگیرید. به فرزندتان بگوئید که مشکلی نیست. این تنها یک امتحان است. فرزند شما برای چیزهای بزرگتری ساخته شده است. به او بگوئید که به او عشق می ورزید و او را بخاطر نمراتش سرزنش نمی کنید. خواهید دید که فرزند شما دنیا را فتح می کند. تنها یک امتحان یا یک نمره بد استعداد او را از او نمی گیرد. لطفا اینطور تصور نکنید که تنها پزشکان و مهندسان خوشبخت ترین انسان های روی زمین هستند. 

    با درود
    مدیر مدرسه



     یکی دو ماه قبل از ماجرای 14 اسفند ۵۹ خدمت امام رفته بودم. عرض کردم: آقا من به عنوان یک مقلد از شما سوال میکنم. شما آقایان بهشتی و هاشمی و ای  را خیلی خوب می شناسید. اینکه در مقابل آنها از آقای بنی صدر  دفاع می کنید برای من سنگین است.»
    امام فرمودند: من به بنی صدر رای ندادم و از او دفاع نمی‌کنم. برای من بنی صدر مهم نیست؛ برای من آن یازده میلیون انسانی مهم‌اند که به بنی صدر رأی دادند.» 

    بعد سه بار تکرار کردند: شما مطمئن باشید روزی که بفهمم آنها رأیشان را پس گرفته اند من هم هرچه به او داده‌ام پس می‌گیرم.»
    امام مدتی بعد در ۱۵ اسفند ۵۹ در سخنرانی مهمی فرمودند: "اگر آقایان اصلاح نشوند به هر کس هرآنچه داده‌ام پس می‌گیرم."


    برای تاریخ می گویم»
    خاطرات محسن رفیق دوست

    ● پی نوشت مهم:

    بچه ها به راحتی وعده های پوچ را از چهره های ی یاد می گیرند!

     


     


    ☆ برشی از مصاحبه ی هادی رضوی مفسد اقتصادی:

    فارس: شما به عنوان جوان‌ترین کاندیدای انتخابات اتاق بازرگانی فکر می‌کنید بزرگترین خلایی که اکنون در اتاق بازرگانی بیشتر باید به آن پرداخت چیست ؟

    هادی رضوی: قریب به این مضمون مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی می فرمود، انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید بنابر این بود که متدینان ثروتمند شوند تا بحث پرداخت وجوهات اسلامی پررنگ شود و از این راه دست مستمندان گرفته و دیگر فقیری وجود نداشته باشد، اما در سال های اخیر آنطورکه باید و شاید به این امور پرداخته نشده است. در حالیکه متدینان قبل از انقلاب و سال های اول انقلاب نقش موثری در ایجاد روند انقلاب داشته‌اند و در کنار رهبری جامعه اسلامی ثروتمندان جامعه اسلامی هزینه ها را پرداخت می کردند.

    تا جایی که فردی مانند آقای میرمحمدصادقی هزینه اجاره بهای هواپیمایی که امام(ره) را از فرانسه به ایران آورد تقبل کرد یا در دوران مبارزه با حکومت پهلوی این بازاریان بودند که هزینه معیشت خانواده انقلابیون را می دادند.
    اما این روحیه را به روز نکرده‌ایم


    باید لابی ثروت شیعه در مقابل لابی سرمایه یهودی ها ایجاد شود».

     

    ■ در زمان استالین، مردی در میدان سرخ مسکو کتاب پخش می‌کرد.
    "کا، گِ، بِ" او را دستگیر کرد، بعد از بازرسی دیدند تمام کتابها سفید است!
    ازاو پرسیدند: اینها چیست؟

    چرا کتابهای سفید و بدون نوشته پخش می‌کنی؟»
    جواب داد:
    چیزی برای نوشتن نمانده است. همه چیز مثل روز روشن است!» 


     

    ✅خطری که همه نهضت‌های ضدّ استعماری و رهایی‌بخش مردم را در آسیا و افریقا و امریکای لاتین تهدید می‌کند و بسیاری بدان دچار شده‌اند این است که عوام، مردم کوچه و بازار و کارخانه و مزرعه، چهره‌های گمنام و خاک‌آلود و بیسوادی چون ستّارخان و باقرخان و شیخ علی مسیو نانوای تبریزی، با فداکاری‌های پارسایانه و مرگ‌های پاک و قهرمانی‌های بی‌نام و نشان خویش، استعمار و استبداد را می‌کوبند و همین که دشمن رانده شد و دوران جهاد پایان یافت و نوبت اداره کردن و حکومت کردن رسید، مجاهدانی که عمر را در روستا و کارخانه گذرانده و سال‌های خونین را در سنگرها می‌جنگیده‌اند دیگر به درد نمی‌خورند»، تفنگ‌ها را می‌گذارند و به دنبال کار خود می‌روند و کسانی که در این سال‌های خون و خطر در کنار سن و تایمز، هلند و بلژیک و امریکا و دیگر کشورهای متروپل» غرق لذّت و امنیّت، دور و بیگانه با جامعه‌شان و نهضت مردمشان زندگی می‌کرده و دکتر و مهندس و متخصص اقتصاد و ت و جامعه‌شناسی و برنامه‌ریزی و حقوق و طب شده‌اند باز می‌گردند و پست‌های حساس رهبری را اشغال می‌کنند، و خون‌بهای شهیدان را میز و اتومبیل و حقوق‌های کلان و امتیازات اجتماعی بسیار می‌سازند و می‌بلعند و درعوض سخنرانی‌های علمی و کنگره و کنفرانس و سمینار و اصطلاحات فنّی و برنامه‌های تخصصی و مطالب جامعه‌شناسی و فلسفی به خورد مردم می‌دهند و در پایان دلخوشی مردم و مجاهدان این است که در کوکتل‌پارتی‌ها و شب‌نشینی‌ها و پشت میزها به جای آن فرانسوی و هلندی و انگلیسی و بلژیکی و. اکنون کسانی نشسته‌اند که هم اسم‌هایشان بومی است و هم محلّ تولّدشان.  


    ✅هر انقلابی که از یک فرهنگ انقلابی نیرومند و غنی» برخوردار نبوده است، یک کف‌جوش بی‌محتوی و پوکی بوده که ناگهان خروش کرده و با پفی فرو نشسته است. 

     ✍️ دکتر علی شریعتی


    ■ بازگشت به کدام خویش |  سال 1350

     

    ● اولین مواجه با دیوار روبرو 
    هنگام ورود به اتاق مربوط به ثبت نام!

    چرا مراجعین باید از حقوق خود، از محل شکایت یا اعتراض شان چیزی بدانند؟

    بهتر است مراقب باشند حرفی نزنند که شلاق بخورند!


     

    •  

    •  

    • ● پی نوشت:
    •  
    • ▪ البته واقعیت ها را نباید نادیده گرفت. واقعیتی مثل جولان نوکیسگی . این برون ریزی واقعی است و چشممان را به چرخه اقتصاد کشورمان باز می کند. 
      بوگاتی ویرون با پلاک ملی 10
       قیمت ١٢ میلیارد تومان
    •  

    ✅ماجرا از آنجا آغاز شد که دوستی جامعه شناس گفته بود بیشترین سوالی که از او می شود این است که آخرش چی میشه؟»

    حالا برای ما بنویسید چه تخصصی دارید و بیشترین سوالی که از شما میشود چیست؟

    ✅حالا بخشی از پاسخ های بسیاری که  داده شده را اینجا تجمیع می کنم. شغل ها را فعلا  ننوشتم تا شما ابتدا حدس بزنید. بعدا شغل ها رو هم میذارم. 

    ● ؟ هستم؛
    دکتر کی میاد

    ● ؟ ام ؛
    اینا پخش میشه؟

    ● ؟ ؛
    راسته این داروها همه اش از گچه؟

    ● ؟ ؛
    درآمد شما واقعا چقدره؟

    ● ؟ ؛
    یعنی میری در خونه ها در میزنی؟

    ● ؟ ؛
    کنون بهتره یا نی؟

    ● ؟ ؛
    حالا من رو میشناسی؟

    ● ؟ ؛
    نُه رو، ده می دید؟

    ● ؟ ؛
    اگه راست میگی بگو من چه شخصیتی دارم؟
    راسته که ؟ همه خودشون دیوونه هستند؟

    ● ؟ ؛
     این گوشی من پر شده چجوری فضا خالی کنم؟

    ● ؟ ؛
    اینا کِی میرن؟

    ● ؟ ؛
    قیمتها کی میاد پایین؟

    ● ؟ ؛
    سعدی بزرگتر بود یا حافظ؟

    ● ؟ ؛
     یعنی الان ماشین رو بلدی فول تعمیر کنی؟

    ● ؟ ؛
    ماهی و ماست بخورم چیزیم نمیشه؟!

    ● ؟ ؛
    مگه مرد هم ؟ میشه؟

    ● ؟ ؛
    میشه این دیوار رو جابجا کرد؟

    ● ؟ ؛
    خوب چی سراغ داری؟

    ● ؟ ؛
    تکلیف این مملکت چی میشه؟

    ● ؟ ؛
    ملک میره بالا؟

    ● ؟ ؛
    میتونی اسم من رو به خط میخی بنویسی؟

    ● ؟ ؛
    این فلسفه که می خونی بدرد چی می‌خوره؟

    ● ؟ ؛
    آشنا داری پارتی بازی کنیم؟

    ● ؟ ؛
    یعنی الان فیلم خارجی میبینی، میفهمی؟
    بگو ببینم این کلمه چی میشه؟

    ● ؟ ؛
    میشه ایکس باکس بازی کنم؟

    ● ؟ ؛
    تاحالا پرونده قتل داشتی؟

    ● ؟ ؛
    گوشی فلانی رو میتونی هک کنی؟
    با دو تومن لپتاپ چی بخرم؟

    ● ؟ ؛
    یعنی میدونی من به چی فکر می کنم؟

    ● ؟ ؛
    ماهواره ها کجا هستند؟
    این موشکها واقعا کار خودمونه؟

    ● ؟ ؛
    ویندوز هفت بهتره یا ده؟

    ● ؟ ؛
    حالا درآمدش کافی هست؟

    ● ؟ ؛
    دکل موبایل سرطان زاست؟

    ● ؟ ؛ 
    چقدر احتمال داره اصلا دیگه بهوش نیام؟

    ● ؟ ؛
    این پسته های روی حلوا واقعا پسته است؟

    ● ؟ ؛
    شماره مهناز افشار/گار رو داری؟

    ● ؟ ؛
    میتونی الان روی سرت بایستی؟

    ● ؟ ؛
    چکار کنیم بچمون پسر بشه؟

    ● ؟ ؛
    اینا چجوری اختلاس می کنند؟

    ● ؟ ؛ 
    راسته سوسیس کالباس از گوشت گربه س؟

    ● ؟ ؛
    این گل ما چشه؟!

    ● ؟ ؛
    کار ملکی هم می کنید؟

    ● ؟ ؛
    میشه این داروهای بابامم تو دفترچه بچه بنویسی؟


    و بسیاری پاسخ های دیگر.

    ✅بیشترین که نه ولی عجیب ترین:
    کارش مهندسی حوزه سازه های دریاییه، بعد یکی ازش پرسید رنگ خاصی استفاده میشه که زنگ نزنه سکو نفتی؟ گفتش آره. پرسید تو ایران گیر میاد؟  گفتش  آره. گفت برا در توالتمون میخوام اخه پایینش هی آب میپاشه میپوسه!

    ادامه مطلب


     

    ☆ عکس این پراید تصادفی را گذاشته و پرسیده: 
    اگر کمربند ایمنی می بست زنده بود؟»
    یکی هم جواب داده اگر نمی بست یک در میلیون ممکن بود از شیشه جلوی بیرون بیفتد و زنده بماند!»
     

    ● سفرتون بی خطر.

    ● اینم ببینید؛ این تصویر را در یک کانال طنز دیدم!

    چقدر درد آور است این تحقیر روحیه ی ایرانی!


     

    ☆ عکس این پراید تصادفی را گذاشته و پرسیده: 
    اگر کمربند ایمنی می بست زنده بود؟»
    یکی هم جواب داده اگر نمی بست یک در میلیون ممکن بود از شیشه جلوی بیرون بیفتد و زنده بماند!»
     

    ● اینم ببینید؛ این تصویر را در یک کانال طنز دیدم!

    چقدر درد آور است این تحقیر روحیه ی ایرانی!


     

    سه شنبه های تمیز
    گروهی از طلاب که در ساحل بابلسر برنامه های فرهنگی اجرا می کنند، سه شنبه ها همراه مردم ساحل را تمیز می کنند. عالیه.

    روز طبیعت مراقب طبیعت باشیم.

    ●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○●○

    ♻️ طرح به فرزندی پذیرفتنِ یک بزرگراه!
    ایده‌ای برای پیاده‌سازی در ایران برای کمک به سلامت و نظافت محیط زیست

    وقتی ساکنان کلفرنیای شمالی می‌خواهند به مسجد صبا بروند، تابلویی با عنوان SABA ISLAMIC CENTER» در میانه‌ی بزرگراه شرقی-غربی ۲۳۷ خودنمایی می‌کند. اگر به مکان فلش مشکی‌رنگ در عکس دقت کنید، بالای تابلو نوشته شده ADOPT-A-HIGHWAY» یا به فرزندی پذیرفتنِ یک بزرگراه».

    این طرح بدین معناست که مرکز اسلامی صبا، پاکسازی دوره‌ای قسمتی از این بزرگراه و تمیزسازی آن از آشغال و زباله را بر عهده گرفته است. بطور خلاصه برای اینکه گروه‌تان سرپرستی بخشی از یک بزرگراه را بر عهده بگیرد، ابتدا باید قسمتی از یک بزرگراه را انتخاب و از طریق وزارت حمل و نقل فرم‌های مربوطه را پر کنید، سپس یک مامور محلی با شما ارتباط می‌گیرد تا مراحل کار و جزئیات را شرح دهد. اگر بخواهید مثل این عکس، نام گروه‌تان بر روی تابلو بخورد باید مبلغی را بپردازید. هر گروه حداقل بایستی ۴ بار در سال دستکش و جلیقه‌های با رنگ روشن و متمایز کننده بپوشد تا اقدام به جمع‌آوری زباله و آشغال بوسیله‌ی کیسه‌های مخصوص نماید. در انتها بعد از هر بار پاکسازی، یک کارت گزارش را پر می‌کنید که چه کارهایی انجام داده‌اید و چه مقدار زباله جمع کرده‌اید.

    طبق اعلام سایت رسمی، این طرح توانسته ۶۰ هزار مایل بزرگراه را پاکسازی کرده و ۴۸ هزار بسته زباله معادل با ۳۰۰ هزار پوند جمع‌آوری نماید.

    برخی مراکز اسلامی در امریکا، برای نشان دادن حسن نیت خود در جو اسلام‌ستیزانه‌ی سال‌های اخیر، چنین کاری را انجام می‌دهند تا به رهگذران بگویند همسایگان مسلمان‌شان به فکر بهداشت و سلامت محیط زندگی خود هستند. انگیزه‌ی دیگر، عمل به دستورات اسلام در قبال بهداشت و نظافت است، چنان که یکی از مراکز اسلامی امریکا، حدیث زیر را سرلوحه‌ی اقدام خود قرار داده:
    And removing a harmful thing from the path is a charitable act.”
    و برداشتن یک شیء مضر از مسیر، مصداقی از صدقه دادن است”

    ● K1inUSA


    ● در یکی از درس های کتاب پیام های آسمانی کلاس نهم داستانی با این مضمون آمده است:
    ⬅️روزی "مالک اشتر" از بازار می گذشت که فردی او را مورد توهین قرار داد و با پرتاب آشغال به سمتش ، او را به باد تمسخر گرفت !
    ⬅️مردم که مالک را می شناختند ،او را به توهین کننده معرفی کردند و آن مرد که تازه فهمیده بود چه اشتباهی کرده و جان خودش را در خطر می دید برای عرض" پوزش" بدنبال مالک دوید !
    ⬅️مالک در مسجد عبادت می کرد و وقتی متوجه آن شخص شد و فهمید برای عذرخواهی آمده به او گفت به مسجد آمده تا برای او دعا کند و از خدای بزرگ طلب بخشش !
    ⬅️⬅️داستان با اهمیت بخشش ادامه می یابد و نتیجه گیری می شود !

    ⏪الغرض:

    ◀️اینکه چرا مالک اشتر بعنوان یکی از "فرمانده"هان اسلام در کوچه و بازار بدون محافظ و بادی گارد عبور می کرده بماند !
    ◀️اینکه چطور می شود ایشان با آن "پست و مقام" رفیعش بگونه ای لباس پوشیده که آن فرد توهین کننده از لباس و سر و وضعش ، پست و مقامش را نفهمیده نیز ، بماند !
    ◀️◀️ولی اینکه چطور ممکن است یک شخص بی ادب ولو از روی جهل و نادانی به یک "ِ" مهم و یک فرمانده ی "ارشدِ" حکومت ، جسارت کند و توهین ! و بعد دچار احضار و توبیخ و زندان و محرومیت و ممنوعیت و سانسور که نشود هیچ مورد دعای آن "مسول" نیز قرار گیرد "تضادی" است که برای دانش آموزان حل ناشدنی بوده و هست !
    ⏪اگر ما پیرو اسلام "علی" علیه السلام هستیم ، که هستیم ! چرا مردم در مواجهه با مراجع و ائمه جمعه و مسولین که هیچ ، حتی در مواجهه با بعضی از مسولین میانی و پایین جامعه و و بدتر از آن حتی در مواجهه با بعضی از ون در "مساجد" و "مدارس"، مشکل داشته و آنها را دست نیافتنی می بینند !
    ⏪چرا صدای "مردم" و اعتراضشان برای رسیدن به "حکومت" ، باید از "ممیزی" ها و "مصلحت اندیشی" های بیوت و دفاتر و منشی ها بگذرد !
                               

    ◀️پی نوشت : مالک شاگرد مکتب و مرام اهل بیت بوده ، این داستان از امام باقر علیه السلام نقل شده.
    امام باقر، محمد بن علی بن الحسین علیه السلام، لقبش باقر» است. باقر یعنی شکافنده. به آن حضرت باقر العلوم» می گفتند، یعنی شکافنده دانشها.
    مردی مسیحی، به صورت سخریه و استهزاء، کلمه باقر» را تصحیف کرد به کلمه بقر» یعنی گاو، به آن حضرت گفت: انت بقر» یعنی تو گاوی.
    امام بدون آنکه از خود ناراحتی نشان بدهد و اظهار عصبانیت کند، با کمال سادگی گفت: نه، من بقر نیستم، من باقرم.»
    مسیحی: تو پسر زنی هستی که آشپز بود.
    - شغلش این بود، عار و ننگی محسوب نمی شود.
    - مادرت سیاه و بی شرم و بد زبان بود.
    - اگر این نسبتها که به مادرم می دهی راست است خداوند او را بیامرزد و از گناهش بگذرد، و اگر دروغ است از گناه تو بگذرد که دروغ و افترا بستی.
    مشاهده اینهمه حلم از مردی که قادر بود همه گونه موجبات آزار یک مرد خارج از دین اسلام را فراهم آورد، کافی بود که انقلابی در روحیه مرد مسیحی ایجاد نماید و او را به سوی اسلام بکشاند.
    مرد مسیحی بعدا مسلمان شد

    • فتامل.
     



    پرسیدم چرا عکس شکستت را روی طاقچه گذاشتی؟ 
    گفت این عکس پیروزی من است. 
    راست می گفت؛
    حاج قاسم از ورزشکارهای قدیمی است که به قول خودش سالها دنبال جاهلیت و لات بازی بوده است تا اینکه یک شکست در کشتی مسیر زندگی اش را عوض می کند.
    وقتی داور به ناحق قضاوت می کند و با حق کشی دست حریف را به نشانه پیروزی بالا می برد، حاج قاسم رو به جایگاه مسئولین و شاپورغلامرضا فریاد می کشد: "تاکی ظلم، تاکی جور، تاکی حق کشی ."
    و همین می شود که حاج قاسم از تشک کشتی به صف انقلابیون می پیوندند.
    می گفت: این شکست مرا از لات بازی به لوطی گری پای منبر امام کشاند. من "شاگردی" امام را کردم و شاگرد با محب فرق دارد.
    می گفت: لوطی گری ولی مشتی گری نیست. لوطی گری نتیجه تصمیم و اراده آدم هاست ولی مشتی گری کسوتی است که مردم می دهند.
    و اینطور راز اون عکس سر طاقچه برایم روشن شد.


    + به روایت محسن مهدیان



    ما شهیدان را باور نداریم، و گرنه تنها به تشیع پیکرهای پاک آنان بسنده نمی‌کردیم، بلکه خون آنان را نیز فریاد می‌کردیم.
    .
    فریاد هماره بلندِ خون شهیدان، اجرای عدالت است، عدالت قضایی، عدالت اجتماعی، عدالت معیشتی و. و از میان بردنِ تبعیضهای جهنّمی فقرگستر و تفاوتهای معیشتیِ سقوط آور.
    .
    تبعیضها و تفاوتهایی از این دست –که همواره در آیات قرآن و احادیث دینی محکوم شده است- عامل سقوط انسانیّت است، انحطاط اخلاق، و سلب اعتماد در اجتماع، و نفی فضیلت، و ضعف گرایش به دین، و رواج تملّق و تظاهر و تزویر، و بریدن نسلهای جوان از صفوف حاضران، و اسلامی نشدن دانشگاهها پس از سالیان.
    .
    پس نباید خون شهید نیز شهید شود و پیام خونین این خون، رنگ ببازد. خون شهیدان را فریاد کنیم، و قلمهای انقلابی و متعهّد فریاد خواهند کرد، و فریاد، سرانجام به گوشها می‌رسد، اگر چه در نسلی یا نسلهایی، پس از روزگار فریادگران راستین.
    .

    استاد محمدرضا حکیمی
    کتاب پیام جاودانه ص۳۶۲-۳۶۳

     

    ■ پ ن: کجایند ژن های بی ادعا.

     


    دوستی نوشته بود؛

    ● یک دوچرخه سوار برای اقتصاد "فاجعه" است، زیرا:

    ۱-خودرو نمیخرد
    ۲_وام خودرو نمی گیرد
    ۳-دیر مریض می شود
    ۴-بنزین نمی خرد
    ۵-قطعات یدکی خودرو نمی خرد
    ۶-پول پارکینگ نمی‌دهد
    ۷-چاق نمیشود
    ۸-جریمه نمیشود

    پس چرا توسعه دوچرخه سواری؟!


     

    ● موضوع انشاء به پسرها :  فکر کن ۲۵ سالته.


    پی نوشت ها:
    ▪ اوکیا نام یکی از شخصیت های سریال های ترکی است.

    ▪ تصویر اصل انشا به نظرم جالب تر بود تا اینکه متنش رو بنویسم.

    ▪ به نظر درک اینکه در بازیهای کبدی قهرمانی ن آسیا در گرگان، مربی تیم دختران تایلند که مرد بوده ، را برای اینکه تو سالن راهش بدن روسری سرش میکنن سخت تر از این انشاست .


     


    ■ ابتدا این

    کلیپ را ببنید سپس متن را مطالعه کنید؛

    1: پیرمرد کشاورز طبسی در مقابل وزیر کشاورزی ایستاده و بدون ملاحظات اداری در کمال اعتماد به نفس از وضعیت مدیریت کشاورزی و شرایط بازار گوجه فرنگی گلایه می کند!

    2: نکته قابل توجه برای شما لحظه خداحافظی است که دستی به شانه وزیر می زند و می گوید: 
    خودتان می دانید و مملکتتان! (احساس "دیگری" بودن) 

    3: این کشاورز مهمترین زمان ارائه درد دل خود را به دو بیت اختصاص داد که برای بسیاری نامفهوم است. اما شعری که او نتوانست کامل اش را ارئه دهد این است؛

    این چه شوریست که در دور قمر می بینم 
    همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم

    هر کسی روز بهی می طلبد از ایام 
    علت آنست که هر روز بتر می بینم

    ابلهان را همه شربت ز گلاب و قند است 
    قوت دانا همه از خون جگر می بینم

    اسب تازی شده مجروح به زیر پالان 
    طوق "زرین" همه بر گردن "خر" می بینم

    دختران را همه در جنگ و جدل  
    پسران را همه بدخواه پدر می بینم

    هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد 
    هیچ شفقت نه پدر را به پسر می بینم

    پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن 
    که من این پند به از گنج و گهر می بینم

    4: کشاورزان، دامداران، عشایر، و روستانشینان (مستضعفان) در کشور ما "رسانه" ندارند!

    ● یاسر عرب


    •  

    1: یک آقا روح الله داریم که سگرمه هایش دائم توی هم است. کار این آقا روح الله مشت کردن دست و مبارزه با همه چیز است!. این تصویر را توی تظاهرات های اول انقلاب و  بعدا روی دیوارهایی که شعارهای ضد امریکایی دارد بیشتر می بینیم. 

    2: یک تصویر امام خمینی داریم که پشت به دیوار نشسته و جلویش کمی کتاب تلنبار شده با عینک دسته کائوچویی و  دقتی بسیار درحال مطالعه است. این تصویری بسیار آشنا برای دیوار کتابخانه هاست!

    3: یک تصویر بنیانگذار انقلاب اسلامی داریم که همواره شیک و مجلسی، تر و تمیز، بی کم و کاست، آماده است که به صورت قرینه در راست عکس رهبر در جلوی سن به تمام همایش ها رسمیت ببخشد. { و جای تصویر دختری با انگشت سبابه روی بینی را هم برای ما پرکند و در لفافه بگوید: (هیس! مجلس رسمیست!) }

    4: یک تصویر امام داریم که ابتدای کتابهای درسی است. با صورتی کاملا بی حالت!. دلت بخواهد امام فیزیک می شود و میل ات بکشد، امام دینی!. هیچ اعتراضی در چهره این خمینی به محتوای دروس درسی و یا کم و کیف وضعیت نظام آموزشی یا وضعیت اقتصادی معلمان و یا هدر رفت عمر اینهمه دانش آموز دیده نمی شود!

    5: یک تصویر امام دلها داریم که با لباس غیر رسمی نشسته و دارد به نوه هایش بوس می دهد و یا با چنگال از دست آنها میوه می خورد. این امام دلها جایش در  ورودی و دیوارهای مراکز کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است.

    6: یک تصویر خمینی هم داشتیم اگر یادت باشد که سینی چای در دست، کنار سماور ایستاده بود!. این یکی بیشتر توی قهوه خانه ها یا دکانهای قدیمی بازار دیده می شد!. برای این خمینی کلا انگار که نه انگار امپریالیسم جهانی وجود دارد یا بلوک شرق قرار است فرو بپاشد!. 

    7:حالا خودت اگر دقت کنی میتوانی ده ها  خمینی دیگر را کشف کنی که هرکسی از ظن خود یار او شده و با الصاق او به خودش طرفی معنوی و یا مادی بسته است. اما .

    8: راست و حسینی بگویم یک تصویر خمینی هست که من اصلا با او میانه ای ندارم! به هیچ وجه دلم نمی خواهد آنرا ببینم. خدا شاهد است این که می نویسم ذره ای گرایش ی درش دخیل نیست! اما خمینی رانتی هیچ به دل نمی چسبد!

    9: هر وقت نوه محترم ایشان یک عکس نادیده از امام  به اشتراک می گذارد، برای اینکه حالم بهتر شود توی خیالم میروم و آن تصویر امام که با بارانی، بدون عبا و عمامه در ترکیه گرفته شده و توی آن غربتکده غیر خود روح الله ، عبد صالح خدا، هیچ چیز دیگر نیست، از بایگانی ذهنم می کشم بیرون و برای خودم بازپخش می کنم تا حالم کمی بهتر شود!

    10: همانطور که می دانید بسیاری از تصاویر خمینی در انحصار ژنتیکی نوه گرامی اش است!. هر بار یکی از این تصاویر رو نمایی می شود، برای من فرقی ندارد که این تصویر کجاست و چه حس و حالی دارد؟. این خمینی، یک خمینی رانتی است. معتقدم، خمینی روی هزار تومانی که مردم ایران چشم بسته هم می توانند نقاشی اش کنند، صد بار بهش شرف دارد! این خمینی امام مستضعفانی است که جایشان گرم است و قدر و قیمت صندلی شان در موسسه تنظیم آثار توی خیابان یاسر به قیمت متری پروردگار تومان و با ماشین حساب Nspire CX مدل تگزاس، هم قابل محاسبه نیست!. 

    11: این عکسهای ندیده از خمینی هربار رونمایی می شود، یک خمینی special است که بسیار منحصر به فرد، با شان و جایگاهی متفاوت، دیگر با خدا هم فالوده نمی زند! چه برسد به من و شمای عامی!. صاحب این تصویر ها شاید برای سلبریتی ها و هنر پیشه ها، خطبه عقد و عروسی بخواند و با، بازیگران سلفی بگیرد، اما عمرا برای مرگِ حسنِ زن عمو، نماز میت هم نمی خواند! این باز تولید تصویر خمینی است که خواص در گنجینه خانوادگی دارند! و عوامی مثل من و شما باید منتظر پرده برداری ازش باشند، تا توفیق لایک زدن در اینستگرامش را پیدا کنند!

    12: ما کشته و مرده عکس خمینی نیستیم. بهمن هم نشد که بهمن! بیاید. فرقی هم برای من ندارد. می خواهد فلان سردار سپاه باشد یا نوه گرامی اش. خمینی چیان عالم یقین دارند که اگر خمینی بود نه تنها این نوع تصاویر رانتی خمینی را تحویل نمی گرفت، بلکه، خودش این جور عکس خمینی را پاره می کرد!

    ▪ به قلم: یاسرعرب


    •  

      ■ پس آقایان هم آنجا فعالیت هایی داشتند! توضیح می دهید؟

      ● بله. فعالیت های آنجا به دو دسته تقسیم می شد یکی مربوط به آقایان بود که شامل دوخت چادر جنگی، تعمیر و شستن پوتین، پتو شویی، تعمیر برانکارد و. بود و بخشی هم بازسازی لباسهای پاره و شستشوی لباس های خونی شهدا یا مجروحین بود و دوخت و دوز آنها بود که بیشتر کار خانمها بود.

      البته بسیاری از کارها مشترک بود. مثلا پوتین ها در یک مرحله نزد خانمها تمیز می شد و در یک مرحله پیش آقایان دوخته و واکس می خورد. مدتی که از جنگ گذشت چایخانه دیگر یک محل ساده نبود! تبدیل شد به ستاد بازسازی اقلام جبهه جنوب. 

      تمام تجهیزات و وسایل و البسه نیروهای هوایی، دریایی، بسیج و سپاه و ارتش می آمد آنجا و باز سازی می شد. مثلا حتی دیگ های آشپزخانه های لشگرها یا کلمن های آب درون خط مقدم یا چراغ های علاءالدین  هم  که ترکش می خورد، می آمد آنجا و تعمیر می شد. 

       

      ■ ماجراهای عجیب چایخانه از کجا شروع شد؟

      ● یک روز نزدیک غروب بود که حاج آقای عادلیان بنده را خواست. وقتی نزد ایشان حاضر شدم گفت الان خبر رسیده یکی از خانم های اصفهانی که مشغول شستن لباسهای اتاق عمل است فرزندش شهید شده. دیدیم چاره ای جز دادن خبر دادن به ایشان نیست. 

      تلفن زدیم و تا آمد پای گوشی تلفن قبل از این که ما حرفی بزنیم گفت: جانم؟! می خواهید بگویید فرزندم شهید شده؟ خودم می دانم! الان هم هر کاری می خواهید انجام بدهید من در حال لباس شستن هستم و لباس هایم هنوز مانده، این جا به من نیاز است نمی توانم کارم را رها کنم. بروید خودتان تشییعش کنید.»

      ■ بعدش چه شد؟

      ● هیچ!، این خانم رفت سر کارش و مثل کوه نشست به لباس شستن و تا چند روز بعد که لباسهایش تمام نشده بود راهی اصفهان نشد و تشییع پیکر فرزندش بدون او انجام گرفت.

       

      □  تخصص:
      خون شویی .

       

       


      ■ لطفا خودتان را معرفی کنید.


      ● بنده فاطمه موحدی مهر فرزند علی اکبر متولد 1322 هستم و در شهر همدان به دنیا آمده و سال 1334 به تهران مهاجرت کردیم. در حال حاضر نیز دو فرزند پسر دارم که به لطف خدا در زیر سایه ی اسلام زندگی می کنند.

      ■ فعالیت های انقلابی شما از چه زمانی آغاز شد؟

      ● از قبلِ انقلاب در مساجد حضور داشتم، هرچند جوان و کم تجربه بودم اما در فعالیت های انقلابی مانند پخش اعلامیه بر علیه رژیم شاهنشاهی شرکت می کردم.

      ■ با چایخانه چگونه آشنا شدید؟

      ● از طریق دوستان همفکرم به خصوص خانم با فعالیت های پشتیبانی جنگ آشنا شدم. اوائل در  بسته بندی اقلام و مایحتاج بسیجیان جبهه ی غرب کمک می کردم. در همین گیر و دار مقداری از این اقلام به همراه پانزده دستگاه آمبولانس به اهواز ارسال شد که من و تعدادی از خانم ها هم برای همکاری پانزده روزه همراه گروه حاج آقا عادلیان راهی اهواز شدیم که آن پانزده روز هشت سال به طول انجامید.

      ■ شما در زمانی مسئولیت بخش خواهران را به عهده گرفتید که جوانی کم تجربه بودید. چطور این مسئولیت سنگین را در ان شرایط پذیرفتید؟

      ● قبل از بنده حاجیه خانم علم الهدی سرپرست آنجا بودند اما بعد از حضور بنده در چایخانه (که بعدها به علت شهادت حسین علم الهدی اسمش شد پایگاه شهید علم الهدی) خانم ها به  سرپرست آنجا حاج آقای عادلیان پیشنهاد دادند که بنده را به مدیریت خانم ها برگزیند و من هرچند بسیار وابسته به خانواده ام بودم اما در عمل انجام شده قرار گرفتم یعنی حاج آقای عادلیان ناگهان بین نماز ظهر و عصر بلند شدند و گفتند خانم موحد این جا هستند و از این پس هرچه ایشان بگوید همان است! من مانده بودم چه کنم؟ اما وقتی شرایط کار و سنگینی وظایف را دیدم احساس تکلیف کردم که بایست آنجا بمانم. 

       

      ادامه مطلب


      ■ با شروع جنگ تحمیلی تکرار اتفاقی عجیب به چشم مردم اهواز می آید. آنها می دیدند که  سه شنبه هر هفته راس ساعتی خاص آتش سوزی در سه راه خرمشهر اهواز ایجاد می شود!

       با پیگیری مشخص می شود آتش سوزی مربوط به انبوه لباسهای رزمندگان است که به علت حضور رزمندگان در تمرین های سخت یا مانورها، جنگ در میدان نبرد ، شهادت یا مجروحیت رزمنده ی صاحب لباس، اکثرا خونین، پاره، مندرس و غیر قابل استفاده شده است.   

      در این میان تیمی اولیه به سرپرستی مادر شهید حسین علم الهدی تشکیل شده و جلوی این هدر رفت و اسراف را می گیرد! این بانوان داستان عجیب خود را با تحویل گرفتن انبوه لباسها از نیروهای نظامی و شستشو و بازسازی دوباره آنها شروع می کنند. تا اینکه در زمانی کوتاه به علت حجم بسیار البسه رزمندگان و نیز استقبال دیگر خواهران، یکی از مکانهای عمومی شهر اهواز (معروف به چایخانه) را تجهیز کرده و در آنجا مشغول ترمیم و خیاطی و رفو و رنگ زدن و اتو و آماده سازی دوباره البسه ای می شوند که بدون حضور آنها چاره ای جز سوزاندن شان نبود!

      و این شروع داستان ننه قربون است.



      روایت عجیبی در تفسیر سوره قدر آمده که شنیدنی است:
      فرمودند الف شهر» که در سوره آمده یعنی هزار ماه حکومت بنی امیّه؛ این از معجزات قرآن است که بنی امیه دقیقا هزار ماه(کمی بیشتر از 83 سال) حکومت کردند. اصحاب حق نگران دین بودند چون بنی امیه نخستین دشمنان اسلام و تاثرگذارترین حکومت در انحراف و تباهی دین اصیل و اسلام ناب بودند.
      ️خداوند در سوره قدر به پیامبر(ص) می فرماید یک شب قدر برای تو از هزار ماه حکومت بنی امیه بهتر و بالاتر است. یعنی من در یک شب کار امّت را اصلاح می کنم و تمام انحرافات را از بین می برم .این فضیلت شب قدر است.
      ️اینطور می فهمم که گروهی یا جریانی برای سالیانی ممکن است مردم و جامعه را به انحراف بکشاند و بخشی از مردم ممکن است در انتخاب ی خود یا رفتارهای دیگرشان خطا کرده باشند ولی خداوند می تواند در یک شب قدر کار امّت را اصلاح کند و انحرافات جبران شود. به شب قدر امید داریم و به قدرت خدا اعتماد. شب قدر را دست کم نگیرید. خداوند می تواند با دعای یک نفر در شب قدر، تقدیر جدیدی برای ما رقم بزند.
      ان شاءالله که چنین بوده باشد.
       


      راوی: حسن یوسفی

      یک بار یکی از بچه‌ها آمد و به ما گفت که ان شاءالله ما تا ۴۵ روز دیگر می‌رویم ایران. در حالیکه آن موقع هنوز هیچ خبری از اعلام آزادی اسرای ایرانی نشده بود. بچه‌ها سر به سرش گذاشتند و شوخی کردند. این برادر رزمنده یک آدم مؤمنی بود که ما قبولش داشتیم.
      به او گفتیم حالا گیریم آزاد هم شدیم. اگر برویم ایران، تو می‌خواهی رسیدی خانه‌ات، چه کار بکنی؟ گفت:من با شما نمی‌آیم. چون قبل از آزادی می‌میرم. شما در این اردوگاه برای من چهل روز عزاداری می‌کنید. جنازه‌ام را دور اردوگاه تشییع می‌کنید.»

      بچه‌ها در جوابش گفتند: همه حرف‌هایت را که باور کنیم، این یکی را که چهل روز برایت عزاداری برپا باشد را باور نمی‌کنیم. تشییع جنازه را که نمی‌گذارند انجام دهیم. ضمناً این بعثی‌ها برای آقا امام حسین(ع) که در کشور خودشان دفن است نمی‌گذارند عزاداری کنیم، چطور می‌خواهند بگذارند برای تو عزاداری کنیم؟»
      سه چهار روز بعد ایشان از دنیا رفت.در همان روزی که دوستمان از دنیا رفت، یک سرتیپ عراقی مسئول کل اردوگاه‌ها که معمولاً ۶ ماه یکبار توی اردوگاه‌ها سرکشی می‌کرد و بسیار هم مغرور بود، آمد.

      یک سربازی به او گزارش کرد که امروز یک نفر مرده. نمی‌دانم چطور شد که آن ژنرال عراقی گفت: برویم ببینیمش. همه تعجب کردند چون چنین مقامی هیچ وقت برای دیدن جنازه‌ی اسیر اقدام نمی‌کرد. ملحفه را خودش از روی پیکر شهید کنار زد. ما خودمان هم منظره‌ای که دیدیم را باور نکردیم.

      چهره شهید خیلی حالت عجیبی پیدا کرده بود. انگار آنجا را با چیزی روشن کرده بودند. چهره سفید و نورانی و براق. هر کسی که آنجا چهره شهید را دید اصلاً انگار از این رو به آن رو شد. تا مدتی حالت چهره‌اش را فراموش نمی‌کردیم.
      همان موقع که همگی چهره دوست شهیدمان را دیدیم، آن سرتیپ عراقی یک سیلی محکم زد توی گوش سربازش که کنار ایستاده بود و گفت:لا بالموت.هذا شهید. والله الاعظم هذا شهید.» دیگر باورش شده بود که این شهید است و از آنجا آن بعثی هم زیر و رو شده بود. گفت:
      برای این شهید باید چهل و پنج روز عزاداری کنید و دستور می‌دهم بدنش را دور تا دور اردوگاه سه بار تشییع کنید.» او که این‌ها را می‌گفت بچه ها گریه می‌کردند. اتفاق عجیبی بود.

      بعد یکی از ایرانی‌ها رفت و گفت ما چهل و پنج روز نمی‌توانیم عزاداری کنیم. افسر بعثی گفت: چرا؟ جواب دادند: چون ما چهل روز دیگر می‌رویم. گفت: شما از کجا این حرف را می‌زنید؟ جواب داد: خود این شهید قبل از شهادتش گفته. افسر بعثی گفت: 
      اگر او گفته پس درست است.» 

      سر چهل روز دیدیم درها باز شد و صلیب سرخی ها آمدند داخل و گفتند که دیگر باید به ایران بازگردید.

      کتاب سیری در زمان - جلد سوم - صفحه ۵۴۵ الی ۵۴۶
      تحقیق وپژوهش:استاد مهدی امینی

       


      آخرین ارسال ها

      آخرین جستجو ها